کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عیان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عیان
/'ayān/
معنی
۱. به چشم دیدن؛ دیدن به چشم.
۲. یقین در دیدار.
۳. (صفت، قید) ظاهر؛ آشکار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آشکار، برملا، روشن، صریح، ظاهر، فاش، محسوس، معلوم ≠ نهان
برابر فارسی
هویدا، آشکار
دیکشنری
express, explicit
-
جستوجوی دقیق
-
عیان
لغتنامه دهخدا
عیان . (اِخ ) رجوع به علی عیان شود.
-
عیان
لغتنامه دهخدا
عیان . (ع اِ) یقین در دیدار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): لقیه عیاناً، رآه عیاناً؛ ملاقات کرد او را به چشم و در دیدن وی شک نکرد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || یقین و یقین در دیدار و مشاهده و ظاهر و آشکار و دید...
-
عیان
لغتنامه دهخدا
عیان . (ع مص ) به چشم دیدن . (از اقرب الموارد). رویاروی چیزی را دیدن . (دهار). دیدن به چشم . (غیاث اللغات ). مُعاینه . رجوع به معاینه شود.
-
عیان
لغتنامه دهخدا
عیان . [ ع َی ْ یا ] (اِخ ) شهری است به یمن از ناحیه ٔ مخلاف جعفر. (از معجم البلدان ) (از منتهی الارب ).
-
عیان
لغتنامه دهخدا
عیان . [ ع َی ْ یا ] (ع ص ) درمانده در کار و سخن . (منتهی الارب ). درمانده و آشفته و سرگردان . (ناظم الاطباء).کسی که راه مراد خود را نیافته باشد و یا از آن عاجز شده باشد و محکم کردن آن را نتوانسته باشد. (از اقرب الموارد). عَی ّ. عَیایاء. رجوع به عی و...
-
عیان
واژگان مترادف و متضاد
آشکار، برملا، روشن، صریح، ظاهر، فاش، محسوس، معلوم ≠ نهان
-
عیان
فرهنگ واژههای سره
هویدا، آشکار
-
عیان
فرهنگ فارسی معین
(ع ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به چشم دیدن . 2 - (اِمص .) دیدار. 3 - (اِ.) یقین در دیدار و مشاهده . 4 - (ق .) ظاهر، آشکار.
-
عیان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ayān ۱. به چشم دیدن؛ دیدن به چشم.۲. یقین در دیدار.۳. (صفت، قید) ظاهر؛ آشکار.
-
واژههای مشابه
-
عیان آمدن
لغتنامه دهخدا
عیان آمدن . [ م َدَ ] (مص مرکب ) آشکار شدن . هویدا گشتن : چندان بمان که ماه نو آید عیان ز شرق وز سوی غرب شمس تلالا برافکند.خاقانی .
-
عیان شدن
لغتنامه دهخدا
عیان شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آشکار شدن . واضح شدن . ظاهر گشتن : گر شاه بانوان ز خلاط آمده به حج نامش به جود در همه عالم عیان شده . خاقانی .ماهی و چون عیان شوی شمع هزار مجلسی سروی و چون روان شوی عشق هزار لشکری . خاقانی .بس نقب کافکندم نهان بر حقه ...
-
عیان کردن
لغتنامه دهخدا
عیان کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشکار کردن . برملا ساختن . واضح گرداندن . هویدا کردن . مشهور ساختن : وز میی کآسمان پیاله ٔ اوست آفتابی عیان کنید امروز. خاقانی .مهره آورد از سر افعی برون در سر ماهی عیان کرد آفتاب . خاقانی .گمان بری که ز ارواح تیره ز...
-
عیان گشتن
لغتنامه دهخدا
عیان گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) آشکار شدن . هویدا گشتن . عیان شدن : که دانم تو رابیش مشکل نماندحقیقت عیان گشت و باطل نماند. سعدی .و رجوع به عیان شدن شود.
-
عیان نمودن
لغتنامه دهخدا
عیان نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) آشکار کردن . واضح کردن . هویدا ساختن . عیان کردن : جام فرعونی خبر ده تا کجاست کآتش موسی عیان بنمود صبح . خاقانی .حور شود دست بریده چو من یوسف خاطر بنمایم عیان . خاقانی .سگ گزیده خصم و تیغ شه چو آب کآتش م...