عیان کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشکار کردن . برملا ساختن . واضح گرداندن . هویدا کردن . مشهور ساختن :
وز میی کآسمان پیاله ٔ اوست
آفتابی عیان کنید امروز.
مهره آورد از سر افعی برون
در سر ماهی عیان کرد آفتاب .
گمان بری که ز ارواح تیره زیر اثیر
خلایقی دگر از نو عیان کند خلاق .
شکسته دل آمد برِ خواجه باز
عیان کرد اشکش به دیباچه راز.
گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق
غماز بود اشک و عیان کرد راز من .
غمش عیان نکنم ترسم از زبان خلایق
چو مفلسی که بود گنج شایگانش و لرزد.