کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عِظَامِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
فداکل
لغتنامه دهخدا
فداکل . [ ف َ ک ِ ] (ع اِ) کارهای بزرگ و سترگ . (منتهی الارب ). عظام امور، و گویا مفردش فدکل است . (از اقرب الموارد).
-
آروبندی
لغتنامه دهخدا
آروبندی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل آروبند. جبر و ردّ عظام . پیوستن استخوان شکسته . بجای افکندن استخوان ازجای بگشته .
-
ردادی
لغتنامه دهخدا
ردادی . [ رَدْ دا ] (حامص ) عمل رداد. جبر و رد عظام . به جای بازبردن اندامهاکه از جای خویش بیرون آید. جا انداختن . شکسته بندی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رَدّاد و شکسته بندی شود.
-
قاعدةالدماغ
لغتنامه دهخدا
قاعدةالدماغ . [ ع ِ دَ تُدْ دِ ] (ع اِ مرکب ) عظیم یحمل سائر عظام الدماغ . (بحر الجواهر). استخوانهای دماغ را حمل کند.
-
ساروخان سلطان
لغتنامه دهخدا
ساروخان سلطان . [ س ُ ] (اِخ ) سلماسی ، میر جماعت لک سلماسی ، و در سلک امرای عظام عصر شاه عباس بزرگ انتظام داشت . (عالم آرای عباسی چ امیرکبیر ج 2 ص 1087).
-
حجز
لغتنامه دهخدا
حجز. [ ح ُ ] (ع اِ) اصل مرد. (منتهی الارب ). عشیرة. (ناظم الاطباء). اقرباء. || ناحیه . (منتهی الارب ). || تهیگاه . حجزة: وردت الابل و لها حجزاً؛ ای شباعاً عظام البطون . (از منتهی الارب ).
-
ضیأب
لغتنامه دهخدا
ضیأب . [ ض َ ءَ ] (ع ص ) آنکه درامور عظام درآید و در آن تصرّف کند (یا آن تصحیف ضیأن است ). (منتهی الارب ). صاحب تاج العروس گوید: ضیأب ، الذی یقتحم فی الامور. لغةٌ فی الضیأن لا تصحیف .
-
اردهین
لغتنامه دهخدا
اردهین . [ اَ دَ ] (اِخ ) اردهن : بعد از آن سلطان جلال الدین فرمود تا عظام رفات او [ سلطان محمدخوارزمشاه ] را با قلعه ٔ اردهین آوردند. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 117). رجوع به اردهن شود.
-
اعضاء اصلیه
لغتنامه دهخدا
اعضاء اصلیه . [ اَ ءِ اَ لی ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عظام و اعصاب و عروق . و گفته اند اعضاءِ اصلیه آنها باشند که متولد از منی هستند. (از بحر الجواهر). و رجوع به اعضاء شود.
-
اسوقة
لغتنامه دهخدا
اسوقة. [ اَ وِ ق َ ] (ع اِ) ج ِ سویق . || ج ِ ساق : و بدله [ بَدل فاوانیا ] اذا عدم ، وزنه قشورالرمان وفروالسمور (؟) و عظام اسوقةالغزلان . (ابن البیطار).
-
عظامة
لغتنامه دهخدا
عظامة. [ ع ُ ظْ ظا م َ ] (ع ص ) بزرگ و کلان . مؤنث عُظّام . (از اقرب الموارد). و رجوع به عظام شود. || (اِمص ) بزرگی و بزرگ منشی . (منتهی الارب ). کبر. (اقرب الموارد). || نخوت . (منتهی الارب )(اقرب الموارد). || ناز و گردن کشی . (منتهی الارب ). زهو. (...
-
است اپلاست
لغتنامه دهخدا
است اپلاست . [ اُ ت ِ اُ ] (فرانسوی ، اِ) اُسْت ِاُپلاست ها. بعضی مصنفین آنها را سلول عظمی نامیده اند. جزء مشخص استخوانند که هر جا استخوانی هست به این مجاری شناخته میشود. در بین طبقات و در مراکز عظام چه در ماده ٔ اسفنجی بسیار رخو و چه در ماده ٔ متکاث...
-
نخر
لغتنامه دهخدا
نخر. [ ن َ خ ِ ] (ع ص ) پوسیده ٔ فروریخته . (منتهی الارب ). پوسیده و ریزه ریزه شده . (ناظم الاطباء). یقال : عظم نخر و عظام نخرة و نخرات . یکون للانسان و الشاة و الناقة و الفرس و الحمار.(اقرب الموارد). || میان کاواک از استخوان که چون باد به وی رسد آوا...
-
سفیدپوش
لغتنامه دهخدا
سفیدپوش . [ س َ / س ِ ] (نف مرکب ) کسی که روپوش سفید بر تن کند. (فرهنگ فارسی معین ). که پارچه ٔ سفید پوشیده باشد. که لباس سفید بر تن دارد. سفید. برنگ سفید : گاهی سفیدپوش چو آب است همچو آب شوریده و مسلسل و تازان ز هر عظام .خاقانی .
-
شهامة
لغتنامه دهخدا
شهامة. [ ش َ م َ ] (ع مص ) تیزرو و توانا گردیدن اسب : شَهُم َ الفرس شهامةً.(منتهی الارب ). || تیزخاطر و چالاک شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حریص بودن بر انجام امور عظام که مستتبع ذکر جمیل است . (از تعریفات ) (از اقرب الموارد). و رجوع به ...