کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عَمًى پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عَمًى
فرهنگ واژگان قرآن
کوري - پوشيده ونامفهوم (در عبارت "وَهُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى ")
-
واژههای مشابه
-
عمی
فرهنگ فارسی معین
(عَ ما) [ ع . ] (ص .) کور، نابینا.
-
عمی
فرهنگ فارسی معین
(عَ مِ) [ ع . ] (اِمص .) کوری ، نابینایی .
-
عمی
لغتنامه دهخدا
عمی . [ ع َ ] (ع ص ) کور. مؤنث آن عَمیة است . ج ، عَمون :رجل عمی القلب ؛ شخص جاهل و نادان . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عم . رجوع به عم شود : صدهزاران نام و آن یک آدمی صاحب هر وصفش از صفی عمی . مولوی .گویدش عیسی بزن بر من تو دست ای عمی ، کح...
-
عمی
لغتنامه دهخدا
عمی . [ ع َ ما ] (ع مص ) کور گردیدن . (از منتهی الارب ). از بین رفتن تمام بینایی ازهر دو چشم . (از اقرب الموارد). || رفتن بینایی دل . (از منتهی الارب ). از بین رفتن بینش دل و نادان شدن . (از اقرب الموارد). رفتن بینایی قلب ، یعنی ضلالت و غوایت و گمراه...
-
عمی
لغتنامه دهخدا
عمی . [ ع َم ْ می ] (ع اِ) مرکب از عم و یاء ضمیرمتکلم وحده ، یعنی عم من . عموی من . و آن لقب زیدالحواری تابعی است ، زیرا هر کس از او چیزی می پرسید، وی می گفت : باید از عم خود سؤال کنم . (از منتهی الارب ).
-
عمی
لغتنامه دهخدا
عمی . [ ع َم ْ می ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به عم ، یعنی برادر پدر. ج ، عمیّون . (ناظم الاطباء).
-
عمی
لغتنامه دهخدا
عمی . [ ع َم ْی ْ ] (ع مص ) روان گردیدن . (از منتهی الارب ). روان گشتن و جاری شدن . (از اقرب الموارد). || کف برانداختن موج . (از منتهی الارب ). کف و خاشاک برانداختن موج . (از اقرب الموارد). || بانگ کردن شتر و کفک انداختن بر سرو جز آن . (از منتهی الار...
-
عمی
لغتنامه دهخدا
عمی . [ ع ُ م َی ی ] (ع ص مصغر) تصغیر و ترخیم أعمی ̍. (از اقرب الموارد). || (اِ) لقیته سکة عمی ؛ ملاقات کردم او را در نیمروز سخت گرم . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). «عمی » را در اینجا نام گرما دانسته اند و برخی گویند که آن نام مردی است که در ...
-
عمی
لغتنامه دهخدا
عمی . [ ع ُم ْ ما ] (ع ص ، ق ) ترکناهم عمی ؛ گذاشتیم ایشان رامشرف بر مرگ . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
عمی
لغتنامه دهخدا
عمی . [ ع ُم ْ می ی ] (ع ص ) رجل عمی ؛ مردی از مردم عامه ، خلاف قصری . (از منتهی الارب ). || مرد فرومایه و حقیر. (ناظم الاطباء).
-
عمی
لغتنامه دهخدا
عمی . [ ع ُم ْی ْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ أعمی ̍ و عَمیاء. رجوع به اعمی و عمیاء شود : من ندانم خیر الاخیر اوصم و بکم و عمی من از غیر او.مولوی .
-
عمی
لغتنامه دهخدا
عمی .[ ع َم ْ ما ] (اِخ ) نام زنی است . (از منتهی الارب ).
-
عمی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'ami کور؛ نابینا.