کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عَدْواً پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عَدْواً
فرهنگ واژگان قرآن
ظلم - تجاوز(عدو به معناي تجاوز و ضد التيام است که اگر نسبت به قلب ملاحظه شود عداوت و دشمني را معنا ميدهد ، و اگر نسبت به راه رفتن ملاحظه شود معناي دويدن را ، و نسبت به اخلال در عدالت در معامله معناي عدوان و ظلم را ميدهد ، و به اين معنا در آيه فيسبوا ...
-
واژههای همآوا
-
أَدُّواْ
فرهنگ واژگان قرآن
بسپاريد
-
آدوآ
لغتنامه دهخدا
آدوآ. (اِخ ) پایتخت تیگره در حبشه دارای پنج هزار سکنه ، و شکست سپاه ایتالیا از مردم حبشه در 1313 هَ . ق . / 1896 م . در این شهر بود.
-
ادوء
لغتنامه دهخدا
ادوء. [ اَ وَءْ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از داء. بدترین بیماری : قال احنف بن قیس : الا اخبرکم بادوءالداء، الخلق الردی ّ و اللسان البذی ّ. (ابن خلکان چ فرهادمیرزا ص 250 س دوم از آخر صفحه ).
-
جستوجو در متن
-
تعداء
لغتنامه دهخدا
تعداء. [ ت َ ] (ع مص ) دویدن اسب . دویدن خواستن آن : عد الفرس عَدْواً و عُدُوّاً و عَدَواناً بالتحریک و تعدآء او عدی ... (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
اجعاظ
لغتنامه دهخدا
اجعاظ. [ اِ ] (ع مص ) گریختن . سخت دویدن : مَرَّ مجعظا؛ ای مسرعاً، یعدو عدواً شدیداً. || راندن . (منتهی الارب ).
-
غائظ
لغتنامه دهخدا
غائظ. [ ءِ ](ع ص ) نعت فاعلی از غیظ. آنکه غیظ آرد : و سمیت غیاظاً و لست بغائظعدواً و لکن الصدیق تغیظ.حضین بن منذر.
-
غیاظ
لغتنامه دهخدا
غیاظ. [ غ َی ْ یا ] (ع ص ) بسیار غیظآرنده . بسیار خشمناک . صیغه ٔ مبالغه از غیظ. حضین بن منذر گوید : و سمیت غیاظاً و لست بغائظعدواً ولکن للصدیق تغیظ. (از لسان العرب ذیل غیظ).
-
قعسبة
لغتنامه دهخدا
قعسبة. [ ق َ س َ ب َ ] (ع مص ) شتاب دویدگی از ترس . (منتهی الارب ): قعسب الرجل ؛ عدی عدواً سریعاً بفزع . (اقرب الموارد). || بشتافتن . (منتهی الارب ).
-
قحص
لغتنامه دهخدا
قحص . [ ق َ ] (ع مص ) لگد زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: قحص برجله قحصاً؛ لگد زد. (منتهی الارب ). || خانه روفتن . || شتاب گذشتن . || دویدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند. سبقنی قحصاً؛ ای عدواً. (منتهی الارب ).
-
جبریل
لغتنامه دهخدا
جبریل . [ ج ِ] (اِخ ) لغتی است در جبرئیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به جبرئیل شود : من کان عدواً للّه و ملائکته و رسله و جبریل و میکال ... (قرآن 98/2).رنگ جبریل است تیغش را بلی بر زبانش وحی از آن آمد برزم . خاقانی .سرافیل همرازش و هم نشست براق...
-
حضین
لغتنامه دهخدا
حضین . [ ح ُ ض َ ] (اِخ ) ابن منذر رقاشی بن حرث بن وعله بن المجالدبن یثربی بن ریان بن حرث بن ملک بن شیبان بن قرهل . یکی از بنی رقاش ، مکنی به ابی ساسان . تابعی و شاعر است . بعضی کنیت او را ابوالیقظان گفته اند و برخی گویند ابوساسان لقب اوست و کنیت او ...
-
ترفیع
لغتنامه دهخدا
ترفیع. [ ت َ ] (ع مص ) برداشتن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || دور شدن و دور نمودن ، یقال : رفعهم ؛ ای باعدهم فی الحرب . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). ||...