جبریل . [ ج ِ] (اِخ ) لغتی است در جبرئیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به جبرئیل شود : من کان عدواً للّه و ملائکته و رسله و جبریل و میکال ... (قرآن 98/2).
رنگ جبریل است تیغش را بلی
بر زبانش وحی از آن آمد برزم .
سرافیل همرازش و هم نشست
براق اسب و جبریل فرمانبر است .
بارگی از شهپر جبریل ساخت
بادزن از بال اسرافیل ساخت .
عقل چون جبریل گوید احمدا
گر یکی گامی زنم سوزد مرا.
چنان گرم در تیه قربت براند
که بر سدره جبریل ازاو بازماند.
پر جبریل را اینجا بسوزند
بدان تا کودکان آتش فروزند.