کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عود سوخته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عود شش سیمه
دیکشنری فارسی به عربی
قيثارة
-
عنبر و عود
فرهنگ گنجواژه
عطریات.
-
عود و گلاب
فرهنگ گنجواژه
مواد معطر.
-
عود و مِجمَر
فرهنگ گنجواژه
بخور، عود و مجمر کردن.
-
چنگ و عود
فرهنگ گنجواژه
وسائل موسیقی.
-
نی و عود
فرهنگ گنجواژه
موسیقی، بزم.
-
چنگ و رباب و نبید و عود
فرهنگ گنجواژه
ساز و آواز
-
جستوجو در متن
-
ناسوخته
لغتنامه دهخدا
ناسوخته . [ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب ) سوخته ناشده . مقابل سوخته : هرکسی را نباشد این گفتارعود ناسوخته ندارد بوی . سعدی .|| خام . غیرکامل . رجوع به سوخته شود.
-
دعر
لغتنامه دهخدا
دعر. [ دَ ع ِ ] (ع ص ) عود دعر؛ عود ردی بسیاردود. || چوب و جز آن که سوخته شودو ناافروخته فرومیرد. (منتهی الارب ). || چوب پوسیده و ردی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
شفروه ای
لغتنامه دهخدا
شفروه ای . [ ش َ ف َرْ وَ ] (اِخ ) شرف الدین شفروه یا شفروه ای . از شاعران اواخر قرن ششم هجری و از ستایشگران سلجوقیان بود. دیوان او حاوی 8000 بیت است . از آثار او رساله ای را یاد کرده اند که در مقابل «اطباق الذهب » زمخشری مشتمل بر پند و موعظه و شرح ح...
-
دعر
لغتنامه دهخدا
دعر. [ دُ ع َ ] (ع ص ) عود دعر؛ عود ردی بسیاردود. (منتهی الارب ). عود که دود کند و آتش نگیرد. (از اقرب الموارد). || زند دعر؛ آتشزنه که بارها برای آتش زدن از آن استفاده کرده باشند در نتیجه سر آن سوخته باشد و دیگر آتش ندهد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان...
-
دندان سپیدی
لغتنامه دهخدا
دندان سپیدی . [ دَ س َ / س ِ ] (حامص مرکب ) دندان سفیدی . حالت و صفت دندان سپید : وز پی دندان سپیدی همرهان از تَف ّ آه دل چو عود سوخته دندان کنان آورده ام . خاقانی .رجوع به دندان سپید شود.
-
افروختن
لغتنامه دهخدا
افروختن . [ اَ ت َ ] (مص ) روشن کردن آتش و چراغ . (برهان ) (ناظم الاطباء). روشن کردن ، و افروغ و افروخ بمعنی تابش و روشنی است و آنرا فروغ نیز گویند. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). روشن کردن وروشن شدن ، کذا فی شرفنامه . و در ادات بمعنی اخیر فقط است و...
-
مجمره
لغتنامه دهخدا
مجمره . [ م ِ م َ رَ / رِ] (ع اِ) ظرفی است که در هیاکل برای آتش و بخور استعمال می شد. (قاموس کتاب مقدس ). بخوردان . عودسوز. مجمر. مجمرة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مجمره را آتش لطیف بر افروخت عود به پروار بر نهاد و همی سوخت . دقیقی (یادداشت به خط ...
-
قتار
لغتنامه دهخدا
قتار. [ ق ُ ] (ع اِ) بوی عود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بوی بخور. (اقرب الموارد). || بوی دیگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بوی دود مطبوخ . (اقرب الموارد از مصباح ). || افزار دیگ . (منتهی الا...