کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عودسوز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عودسوز
/'udsuz/
معنی
مجمر؛ بویسوز؛ ظرفی که در آن عود میسوزانند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
سپندسوز، مجمر
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عودسوز
واژگان مترادف و متضاد
سپندسوز، مجمر
-
عودسوز
لغتنامه دهخدا
عودسوز.(نف مرکب ) عودسوزنده . کسی که عود میسوزاند. آنکه عود بر آتش مینهد تا بسوزد و بوی خوش دهد : نشستند خوبان بربطنوازیکی عودسوز و یکی عودساز. فردوسی .صندل و عود هر سویی برپای باد ازو عودسوز و صندل سای . نظامی .در طبق مجمر مجلس فروزعود شکرساز و شکر ...
-
عودسوز
فرهنگ فارسی معین
[ ع - فا. ] (اِ.) ظرفی که در آن عود می سوزانند.
-
عودسوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] 'udsuz مجمر؛ بویسوز؛ ظرفی که در آن عود میسوزانند.
-
جستوجو در متن
-
سپندسوز
واژگان مترادف و متضاد
بخورسوز، عودسوز، مجمر
-
پروار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] parvār ۱. آتشدان؛ مجمر.۲. عودسوز.
-
مجمر
واژگان مترادف و متضاد
آتشدان، بخوردان، سپندسوز، عودسوز، مجمره، منقل
-
censers
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سانسور، عودسوز، مجمر، عطردان، مجمره، بخور سوز
-
بویسوز
واژگان مترادف و متضاد
۱. آتشدان، بخوردان، عودسوز، مجمر ۲. افسونگر، پریسای
-
مجمر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مجامر] ‹مجمره› mejmar ۱. ظرفی که در آن آتش میریزند؛ آتشدان.۲. [قدیمی] عودسوز؛ بویسوز.
-
مجمر
فرهنگ فارسی معین
(مِ مَ) [ ع . مجمرة ] (اِ.) منقل ، آتش دان ، عودسوز.
-
عودساز
لغتنامه دهخدا
عودساز. (نف مرکب ) زننده ٔ عود.به صدا درآورنده ٔ عود. رجوع به عود شود : نشستند خوبان بربطنوازیکی عودسوز و یکی عودساز.فردوسی .
-
مجتمر
لغتنامه دهخدا
مجتمر. [ م ُ ت َ م ِ] (ع ص ) سوزنده ٔ عود در عودسوز. (از منتهی الارب ).
-
اجتمار
لغتنامه دهخدا
اجتمار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) عود سوختن چنانکه در عودسوز: اجتمر بالمجمر. (منتهی الارب ).