کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عوجاء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عوجاء
لغتنامه دهخدا
عوجاء. [ ع َ ] (اِخ ) پشته و تپه ای است در مقابل هر دو کوه طی . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). تپه ای است در مقابل دو کوه طی ٔ، یعنی اَجاء و سَلمی ̍. و آن در اصل نام زنی بود که بر این کوه نهاده شد و داستان آن در معجم البلدان (ماده...
-
عوجاء
لغتنامه دهخدا
عوجاء. [ ع َ ] (اِخ ) نام اسب عامربن جُوَین طائی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
عوجاء
لغتنامه دهخدا
عوجاء. [ ع َ ] (اِخ ) نهری است بین أرسوف والرملة از سرزمین فلسطین از سواحل . و گویند آبی است ازآن ِ بنی صَموت از بطن تُربة. (از معجم البلدان ).
-
عوجاء
لغتنامه دهخدا
عوجاء. [ ع َ ] (ع ص ) مؤنث أعوج . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).ج ، عوج . (اقرب الموارد). و رجوع به اعوج شود. || شتر لاغر و باریک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شتران لاغر، که از نحیفی و گرسنگی خمیده و منحنی باشند. (از اقرب الموارد)...
-
واژههای همآوا
-
اوجاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اَوجاع، جمعِ وَجَع] [قدیمی] 'o[w]jā' = وجع
-
اوجاع
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ وجع ؛ دردها.
-
اوجاع
لغتنامه دهخدا
اوجاع . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ وَجَع. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (دهار) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). دردها. (غیاث اللغات ). دردمندی ها. (آنندراج ). رجوع به وجع شود.
-
جستوجو در متن
-
عوج
لغتنامه دهخدا
عوج . (ع ص ، اِ) ج ِ أعوج . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به اعوج شود. || ج ِ عَوجاء. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به عوجاء شود.
-
اعوج
لغتنامه دهخدا
اعوج . [ اَع ْ وَ ] (ع ص ) بدخوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زشت خوی . مؤنث : عَوجاء. ج ، عوج . (از اقرب الموارد). || کج . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء خطی ). سخت کج که کجی آن آشکار باشد. المائل البیّن العوج...
-
ضلع
لغتنامه دهخدا
ضلع. [ ض ِ ل َ ] (ع اِ) ضِلْع. استخوان پهلو (و یؤنث ). ج ، اَضلُع، و ضُلوع ، اَضلاع . و قولهم : هم عَلَی َّ ضِلَعٌ جائرة؛ یعنی ستمکارانند بر من . (منتهی الارب ). || کوه جداگانه . (مهذب الاسماء). کوهی خرد جداگانه . (منتخب اللغات ). کوهچه ٔ تنهاگانه ....
-
اردن
لغتنامه دهخدا
اردن . [ اَ دَ / اُ دُن ن ] (اِخ ) رودخانه ای نزدیک بدمشق .گویند مریم عیسی علیه السلام را در آن رودخانه شست . (برهان ). نام رودی که دریاچه ٔ طبریه را به بحیره ٔ لوط(بحرالمیت ) پیوندد و آنرا الشریعة نیز نامند. (دمشقی ). احمدبن الطیب سرخسی فیلسوف گوید:...
-
شتر
لغتنامه دهخدا
شتر. [ ش ُ ت ُ ] (اِ) اُشْتُر، جانوری پستاندار عظیم الجثه از گروه نشخوارکنندگان که خود تیره ای خاص را به وجود می آورد. این پستاندار بدون شاخ است ولی دارای دندانهای نیش میباشد. معده ٔ شتر دارای سه قسمت است و هزارلا (برجستگی و فرورفتگی ) ندارد. در هر پ...