کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عنبر سارا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خطخط
لغتنامه دهخدا
خطخط. [ خ َ خ َ ] (ص مرکب ) با خطها. مخطط. صاحب خطوط : خطخط که کرده جزع یمانی رابوی از کجاست عنبر سارا را. ناصرخسرو.|| کلمه ٔ امر که در فرمان دادن کسی را که ناگهان با نیزه حمله کند، استعمال کنند. (از ناظم الاطباء).
-
نغوله
لغتنامه دهخدا
نغوله . [ ن َ ل َ / ل ِ ] (اِ) زلف . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). موی پیچیده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). زلف خوبان . (از برهان قاطع). بعضی گویند: موی های سر که زنان بهم آورده بر سر گره دهند و آن را در عرف هند جوزا خوانند. (آنندراج ) : زنخ چو ...
-
غلیژن
لغتنامه دهخدا
غلیژن . [ غ َ ژَ] (اِ) لجن و گل و لای سیاهی باشد که در ته حوضها و جویها و تالابها بهم رسد و آن را خلان نیز گویند و با زای هوز هم آمده است . (برهان قاطع) (آنندراج ). رلژن .(فرهنگ جهانگیری ). غلیزن . غریزن . غریژن . غریرن . غریژنگ . غریغج . غریفژ. (بره...
-
لطیمة
لغتنامه دهخدا
لطیمة. [ ل َ م َ ] (ع اِ) لطیمه . مشک . || طبله ٔ مشک . (منتهی الارب ). وعاء مسک : زلف مگو یک لطیمه عنبر سارا. قاآنی .|| بازار عطاران . || ستور که بار و رخت عطار و بزّاز برداشته باشد. (منتهی الارب ). کاروان که در او عطر بود. (مهذب الاسماء). شتری که د...
-
خاتم سهیل نشان
لغتنامه دهخدا
خاتم سهیل نشان . [ ت َ م ِ س ُ هََ /هَِ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دهان محبوب و معشوق و شاهد و ساقی باشد. (برهان ) : زان خاتم سهیل نشان بین که بر زمین چشمم نگین نگین چو ثریا برافکند. خاقانی .مؤلف رشیدی خاتم سهیل نشان را بمعنی فوق گرفته و...
-
مکلل
لغتنامه دهخدا
مکلل . [ م ُ ک َل ْ ل َ ] (ع ص ) اکلیل پوشیده . تاج و اکلیل بر سر نهاده . (ناظم الاطباء). تاج برسر نهاده شده . (غیاث ) (آنندراج ). بااکلیل . متوج . اکلیل نهاده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تاج سر قبیله و آل پدر توباش کز تو سرش به تاج بزرگی مکلل اس...
-
غبب
لغتنامه دهخدا
غبب . [ غ َ ب َ ] (ع اِ) گوشت زیر زنخ . غبغب . (برهان ). آن پوست که آویخته بود زیر گلو. (دهار). گوشت آویخته زیر ذقن و آن را طوق گلو نیز گویند و آن از لوازم حسن است . (غیاث ) (آنندراج ).گوشتی که زیر گلوی خروس و گاو فربه آویخته است . طوق زیر گلوی خروس ...
-
سوری
لغتنامه دهخدا
سوری . (اِ) نوعی از ریاحین سرخ است . (برهان ). ورد. نوعی از گل سرخ و بسیار خوشبو که آنرا گل محمدی نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام گلی است سرخ رنگ و هر گل و لاله که سرخ باشد سوری گویند. (غیاث اللغات ). گل سرخ چون لاله و مانند آن . (فرهنگ رشیدی ) : باغب...
-
ن
لغتنامه دهخدا
ن . (حرف ) حرف بیست و نهم از الفبای فارسی و حرف بیست و پنجم از الفبای عربی (ابتث ) است و در حساب جُمَّل آن را به پنجاه گیرند.نام آن نون و از حروف هوائی است . (برهان ، در کلمه ٔ هفت حرف هوائی ) و از حروف شمسیه و از حروف یرملون و از حروف زلاقه است . (ا...
-
غالیه دان
لغتنامه دهخدا
غالیه دان . [ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) ظرفی که در آن غالیه ریزند. || و مجازاً شاعران آن را به معانی دهان و چاه زنخدان و غیره آورده اند : مانند میان تو و همچون دهن تومن تن کنم از موی و دل ازغالیه دانی . فرخی .دهن چو غالیه دانی و سی ستاره ٔ خردبجای غالیه...
-
غژیدن
لغتنامه دهخدا
غژیدن . [ غ َ دَ ] (مص ) نشسته به راه رفتن ، چنانکه طفلان و مردمان شل به راه روند. (از برهان قاطع) (آنندراج ). به زانو و دست و سرین رفتن کودک . (از فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا). نشسته به سرین راه رفتن است به طور اطفال .(غیاث اللغات ). نشسته ر...
-
سندروس
لغتنامه دهخدا
سندروس . [ س َ دَ ] (معرب ، اِ) سرو کوهی . (یادداشت مؤلف ). || نوعی از «تویا» و درورنی و گلاساژ نوعی از کاغذ بکار است . زرنیخ احمر. از یونانی «سندرش » صمغ زردی که از درختی مخصوص در آفریقا جاری شود و نیز بنوعی از معدنیات اطلاق گردد. (از حاشیه برهان ق...
-
پوسیده
لغتنامه دهخدا
پوسیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) متخلخل و سبک شده از طول زمان یا علتی دیگر. رمیم . نخر. نخرة. پوده . بالی . بالیة. رمة. ریزیده . رث .سوداء. چرّیده . (در تداول مردم قزوین ) : زآنهمه وعده ٔ نیکو ز چه خورسند شدی ای خردمند بدین نعمت پوسیده ٔ غاب . ناصرخسرو.ت...
-
حریم
لغتنامه دهخدا
حریم . [ ح َ ] (ع ص ) بازداشت کرده و حرام کرده شده که مس آن جائز نیست . چیزی که حرام باشد. چیزی که حرام باشد و دست بدان نتوان کرد. || چیزی که آنرا حمایت کنند و جنگ کنند بر آن . || (اِ) شریک . انباز. || جامه ٔ مُحرِم . || جامه ای که محرمان برکندندی و ...
-
یمانی
لغتنامه دهخدا
یمانی .[ ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به یمن . (ناظم الاطباء). منسوب به یمن که نام ملکی است معروف و الف در لفظ یمانی عوض از یای مشدد است ، پس یمانی به تشدید یاء گفته نشود مگر در هنگام جمع بستن . (از آنندراج ) : شعری به سیاقت یمانی بی شعر به آستین فشانی . نظ...