کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عنبرینه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عنبرینه
/'ambarine/
معنی
نوعی گردنبند با جعبههایی کوچک که در آن عنبر میکردند و به گردن خود میآویختند؛ عنبرین؛ عنبرچه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
sachet
-
جستوجوی دقیق
-
عنبرینه
فرهنگ فارسی معین
(عَ بَ نِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) گردنبندی که از عنبر درست کرده و به گردن می آویختند.
-
عنبرینه
لغتنامه دهخدا
عنبرینه . [ عَم ْ ب َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به عنبر. عنبری . مشکی و سیاه و یا خوشبوی چون عنبر : گیسوت عنبرینه و گردن تمام عودمعشوق خوبروی چه محتاج زیور است . سعدی .رجوع به عنبرین شود. || (اِ مرکب ) خوشبویی که از مشک و عنبر و عود سازند. (ناظم ال...
-
عنبرینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به عنبر) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'ambarine نوعی گردنبند با جعبههایی کوچک که در آن عنبر میکردند و به گردن خود میآویختند؛ عنبرین؛ عنبرچه.
-
واژههای مشابه
-
طوق عنبرینه
لغتنامه دهخدا
طوق عنبرینه . [ طَ/ طُو ق ِ عَم ْ ب َ ن َ / ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طوق عنبر. کنایه از نودمیدگی خط خوبان . (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
عنبرچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'ambarče = عنبرینه
-
عنبرین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به عنبر) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'ambarin ۱. = عنبری۲. = عنبرینه
-
غشه
لغتنامه دهخدا
غشه . [ غ ُ ش َ / ش ِ ] (اِ) به معنی عنبرینه است . (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 191 الف ). رجوع به عنبرینه شود.
-
اینه
لغتنامه دهخدا
اینه . [ ن َ / ن ِ ] (پسوند) صورت قابل تلفظ «ینه » علامت نسبت که در آخر کلمات آید چون : پلاسینه . نرینه . مکینه . عنبرینه . دیرینه و... رجوع به «ینه » شود.
-
غالیه ساختن
لغتنامه دهخدا
غالیه ساختن . [ ی َ / ی ِ ت َ ] (مص مرکب ) عطاری . بوی خوش سازی . خوشبوی سازی : شب عقد عنبرینه ٔ گردون فروگسست تا دست صبح غالیه سازد ز عنبرش .خاقانی .
-
دوچنبری
لغتنامه دهخدا
دوچنبری . [ دُ چ َ ب َ ] (اِ مرکب ) ظاهراً نوعی قماش بوده است از هند : این غلبه جماعتی بازارگان قماشند جمله صاحب پایژه ٔ عنبرینه ... بعضی راه مصر بریده مثل دق و دبیقی و قصب و بندقی چندی راه هندوستان پیموده مانند شمسی و سالوی ساغری و دوچنبری و بیرم سل...
-
عنبرچه
لغتنامه دهخدا
عنبرچه . [ عَم ْ ب َ چ َ / چ ِ ](اِ مرکب ) نوعی از زیور است که پرعنبر کنند و بر گردن اندازند. (برهان قاطع). زیوری است از عالم اوربی در هندوستان که جوف آن به عنبر آلوده کنند و دور آن گوهر نیم رو آویزند. و عنبرینه نیز به همین معنی است .(از آنندراج ). ن...
-
کیف
لغتنامه دهخدا
کیف . (اِ) دست افزاری که در آن آلات و ادوات لازم برای کاری گذارند. (ناظم الاطباء). آلتی چرمین که در آن کاغذ، نوشت افزار و اشیاء دیگر گذارند. بعضی حدس زده اند اصل کیف ، کِنْف عربی باشد. (فرهنگ فارسی معین ). انواع دارد: کیف پول ، کیف دستی ، کیف بغلی ، ...
-
عنبرین
لغتنامه دهخدا
عنبرین . [ عَم ْ ب َ] (ص نسبی ) منسوب به عنبر. عنبری . آلوده به عنبر. معطر و خوشبو و یا مشکی و سیاه چون عنبر : آری مرا بدان کت برخیزم وز زلف عنبرینت بیاویزم . سروری (از فرهنگ اسدی ).خانهای زرین و جواهر و عنبرین ها و کافورین ها و مشک و عود بسیار در آن...