کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عنان زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عنان گشادن
لغتنامه دهخدا
عنان گشادن . [ ع ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) مقابل عنان کشیدن . راهی و روانه شدن . رفتن . عزیمت کردن .- عنان گشاده رفتن ؛ بسرعت رفتن و زود سپری شدن : دریغا عمر که عنان گشاده رفت . (کلیله و دمنه ).- عنان گشاده گشتن ؛ مطلق و آزاد شدن . از قید رستن : برگهای...
-
عنان وازدن
لغتنامه دهخدا
عنان وازدن . [ ع ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) برگشتن و اعراض نمودن . عنان تافتن . (از آنندراج ) : عرفی به کجا می روی این راه کدام است بشتاب عنان وازن از راه خطیرم .عرفی (از آنندراج ).
-
عنان بازپیچ
لغتنامه دهخدا
عنان بازپیچ . [ ع َ نام ْ ] (نف مرکب ) راه گرداننده . || از تبعیت بازایستنده : عنان بازپیچان نَفْس از حرام بمردی ز رستم گذشتند و سام .سعدی .
-
عنان پیچ
لغتنامه دهخدا
عنان پیچ . [ ع ِ نام ْ ] (نف مرکب ) آنکه عنان مرکوب را پیچاند. || سوار ماهر. (فرهنگ فارسی معین ). استاد در سواری . که تواند مرکب خود را هر لحظه بهر سوی بکشاند و ببرد در سواری . چابک سوار. سوارکار ماهر : عنان پیچ و گردافکن و گرزدارچو من کس نبیند به گی...
-
عنان پیچیده
لغتنامه دهخدا
عنان پیچیده . [ ع ِ نام ْ دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) سرکش و گردنکش و نافرمان . (ناظم الاطباء). منحرف . از راه بگشته . بسوی دیگر روی آورده .
-
عنان تاب
لغتنامه دهخدا
عنان تاب . [ ع ِ ] (نف مرکب ) اسبی که به اندک اشاره ٔ عنان بگردد. (ناظم الاطباء). اسبی که بمجرد اشاره ٔ عنان ، مطاوعت کند و سوار را در سواری آن احتیاج به مهمیز و قمچی نباشد. (آنندراج ) : روان کرد رخش عنان تاب رابرانگیخت چون آتش آن آب را. نظامی (از آن...
-
عنان تاز
لغتنامه دهخدا
عنان تاز. [ ع ِ ] (نف مرکب )مخفف عنان تازنده . عزیمت کننده بتندی . رونده بسرعت .- عنان تاز کردن ؛ سوار کردن . (از آنندراج ).- || تاختن . عزیمت کردن بسرعت . رفتن بشتاب . روی آوردن بتندی یا بقصد حمله : جریده بهر سو عنان تاز کن بهشیارمغزی نظر باز کن . ...
-
عنان تازی
لغتنامه دهخدا
عنان تازی . [ ع ِ ] (حامص مرکب ) عمل عنان تاز. به حمله درآمدن . جولان : چو زنگی نمود آنچنان بازیی ز رومی نیامد عنان تازیی .نظامی .
-
عنان تافته
لغتنامه دهخدا
عنان تافته . [ ع ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) منهزم . بهزیمت . پشت بداده . || بازگشته . بازآمده : سوی لشکر آمد عنان تافته مرادی طلب کرده نایافته . نظامی . || درآمده . روی آورده (بقصد جنگ و حمله ) : عنان تافته شاه گیتی نوردز صحرا به جیحون رسانید گرد.نظا...
-
عنان زن
لغتنامه دهخدا
عنان زن . [ ع ِ زَ ] (نف مرکب ) که عنان زند. که لگام و دهانه زند. || که رام و مطیع کند. که به اطاعت درآورد. که تسلیم کند : کرشمه کردنی بر دل عنان زن خمارآلوده چشمی کاروان زن .نظامی .
-
عنان زنان
لغتنامه دهخدا
عنان زنان . [ ع ِ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) بشتاب . بتعجیل . (فرهنگ فارسی معین ).- عنان زنان رفتن ؛ به شتاب و تعجیل رفتن . (ناظم الاطباء). تیز رفتن . (آنندراج ). تعجیل و شتاب رفتن . (برهان قاطع). شتاب رفتن سوار. (از غیاث اللغات ) : غازی مصطفی رکاب آن...
-
عنان فکنده
لغتنامه دهخدا
عنان فکنده . [ ع ِ ف َ / ف ِ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از جلد و شتاب است . (از آنندراج ) : ز تازیانه ٔ جودش سمند صبر من است عنان فکنده چو فرمان شهریار انام . عرفی (از آنندراج ).رجوع به عنان بر کسی افکندن (در ترکیب های عنان ) شود.
-
عنان قدر
لغتنامه دهخدا
عنان قدر. [ ع ِ ق َ دَ ] (ص مرکب ) که عنان چون سرنوشت و قضا استوار و مسلم دارد : بر لاشه ٔ عجز برنهم رخت تا رخش عنان قدر درآرم .خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 832).
-
عنان کش
لغتنامه دهخدا
عنان کش . [ ع ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه عنان سوار را بکشد. (آنندراج ). که عنان کشد. که عنان اسب کشیده دارد ایستادن را : معجز عنان کش سخن توست اگرچه دهربا هر فسرده ای به وفا همرکاب شد. خاقانی . || آهسته به راه رونده . || سخن به تأمل گوینده . (آنن...
-
عنان کشیده
لغتنامه دهخدا
عنان کشیده . [ ع ِ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از عنان کشیدن که بمعنی به درنگ و تأنی رفتن و آهسته و نرم راندن است : عنان کشیده رو ای پادشاه کشورحسن که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست .حافظ.