کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عَمَّ
فرهنگ واژگان قرآن
ازچه - درباره ي چه
-
بنی عم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] bani'am[m] پسران عمو؛ عموزادگان.
-
ابن عم
لغتنامه دهخدا
ابن عم . [ اِ ن ُ ع َم م ] (ع اِ مرکب ) پسرعمو. (محمودبن عمر ربنجنی ). پسرعم . عموزاده . عم زاده . پسر نیای پدری . (مهذب الاسماء).- ابن عم ّ کلاله ؛ پسر نیای دور. (مهذب الاسماء).- ابن عم ّ لَح ؛ پسر نیای نزدیک . (مهذب الاسماء).
-
عم صباحاً
لغتنامه دهخدا
عم صباحاً. [ ع ِ ص َ حَن ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) یعنی صبح شما بخیر. (ناظم الاطباء). مخفف «اَنْعِم ْ صَباحاً».
-
عم نواله
لغتنامه دهخدا
عم نواله . [ ع َم ْ م َ ن َ ل ُ ه ُ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) شامل است نعمت و بخشش او. عام است کرم او. آن را پس از بردن نام ایزدتعالی می آورند.
-
عم جزء
لغتنامه دهخدا
عم جزء. [ ع َم ْ م َ ج ُزْءْ ] (اِخ ) جزء سی ام ، یعنی قسمتی از قرآن کریم از سوره ٔ عم یتسائلون (سوره ٔ 78)تا پایان آن (سوره ٔ 114). این جزء معمولاً برای آموزانیدن اطفال نوشته یا چاپ میشد. رجوع به عَم ّ شود.
-
عم زاده
لغتنامه دهخدا
عم زاده . [ ع َ دَ / دِ ](ص مرکب ، اِ مرکب ) پسرعمو. (ناظم الاطباء). پسرعم . پسر نیای پدری . دخترعمو. دختر نیای پدری : فرستاد کس نزد عم زاده خویش که در طنجه بنهاده بودش ز پیش . اسدی (گرشاسب نامه ص 243).میان دو عم زاده وصلت فتاددو خورشیدسیمای مهترنژاد...
-
عم قزی
لغتنامه دهخدا
عم قزی . [ ع َ ق ِ ] (اِ مرکب ) مرکب از عم عربی بمعنی عمو، برادر پدر و قز ترکی بمعنی دختر، و یاء نسبت . بر روی هم یعنی دخترعمو. عم زاده .
-
بن عم
لغتنامه دهخدا
بن عم . [ ب ِ ع َ ] (اِ) مخفف ابن عم :همچو یکی یار زی رسول چرا بودآنکه برادرْش بود و بن عم و داماد.ناصرخسرو.
-
عم زاده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'amzāde عموزاده؛ پسرعم؛ پسرعمو.
-
عم اُقلی
لهجه و گویش تهرانی
عم قلی،پسر عمو
-
عمِ جزو
لهجه و گویش تهرانی
مجموعه درس آموزش قرآن
-
عَم قِزی
لهجه و گویش تهرانی
دختر عمو
-
واژههای همآوا
-
ام
واژگان مترادف و متضاد
۱. مادر، مام، والده ۲. اصل، مایه ≠ اب، پدر