کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عمل دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عمل قرطاس
لغتنامه دهخدا
عمل قرطاس . [ ع َ م َ ل ِ ق ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عملی است که کاغذی بشکل اشرفی یا عباسی تراشیده و دعایی بر آن بدمند، بعینه زر مسکوک میشود. (آنندراج ).
-
عمل گیسو
لغتنامه دهخدا
عمل گیسو. [ ع َ م َ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوائی است از موسیقی که به هندی دهناسری گویند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
-
عمل یافتن
لغتنامه دهخدا
عمل یافتن . [ ع َ م َ ت َ ] (مص مرکب ) انجام گرفتن . به مرحله درآمدن . بار آمدن . پرورده شدن . درست شدن . رجوع به عمل یافته شود.
-
عمل آورنده
لغتنامه دهخدا
عمل آورنده . [ ع َ م َ وَ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) سازنده .- به عمل آورنده ؛ مهیاکننده . سازنده .
-
عمل خانه
لغتنامه دهخدا
عمل خانه . [ ع َ م َ ن َ / ن ِ ](اِ مرکب ) دیوانخانه . (غیاث اللغات ). جای نشستن حاکم و عامل و دیوانخانه . و آن را در عرف هندوستان «کچهری » گویند. (آنندراج ). رجوع به عمل شود : عمل خانه ٔ دل به فرمان توست زبان خود عمل دار دیوان توست .نظامی .
-
عمل دار
لغتنامه دهخدا
عمل دار. [ ع َ م َ ] (نف مرکب ) عامل و متصدی . (آنندراج ). تحصیلدار و خراجدار و کسی که مالیات را جمعمی کند و مأمور دیوانی . (ناظم الاطباء) : وین فلک گرچه بد عمل داریست هم به نیکی حساب من رانده ست . خاقانی .ملک صفاتی کاندر ممالک شرفش سپهر گفت که من ک...
-
عمل داری
لغتنامه دهخدا
عمل داری . [ ع َ م َ ] (حامص مرکب ) مأمور دیوان شدن . (از ناظم الاطباء). تکفل شغل دیوانی . امر تحصیل خراج : آمدن خواجه ابومنصور خوافی به عملداری سیستان . (تاریخ سیستان ). آخر بواسطه ٔ عمل داری ، به خواجه نورالدین مشهور شده بود. (مزارات کرمان ص 31).
-
عمل ران
لغتنامه دهخدا
عمل ران . [ ع َ م َ ] (نف مرکب ) حاکم . متصدی عمل دیوانی . عملدار : چون ژاله و صبا و شباهنگ همچنین معزول روز باش و عمل ران صبحگاه . خاقانی .صانع زرین عمل ، مهتر عالی شرف در ید بیضا رسید دست عمل ران او.خاقانی .
-
عمل سنج
لغتنامه دهخدا
عمل سنج . [ ع َم َ س َ ] (نف مرکب ) که کار را بسنجد. آنکه عمل را مقایسه کند و نیک و بد را از هم بازشناسد : تا چو عمل سنج سلامت شوی چوب ترازوی قیامت شوی .نظامی .
-
عمل طراز
لغتنامه دهخدا
عمل طراز. [ ع َم َ طِ / طَ ] (نف مرکب ) عامل و متصدی . (آنندراج ).- عمل طراز فلک ؛ عقل عاشر که آن را عقل فعال نیز گویند. (آنندراج ) : عمل طراز فلک در صلاح کون و فساداگر نهد بخلاف مصالح تو مدار.عرفی (از آنندراج ).
-
عمل فرما
لغتنامه دهخدا
عمل فرما. [ ع َ م َ ف َ ] (نف مرکب ) آنکه مأموریت دهد. آنکه شغل دیوانی دهد : جان فشانم عقل پاشم فیض رانم دل دهم طبع عالم کیست تا گردد عمل فرمای من .خاقانی .
-
عمل گزار
لغتنامه دهخدا
عمل گزار. [ ع َ م َ گ ُ ] (نف مرکب ) عمل دار. انجام دهنده ٔ عمل دیوانی . بعهده دارنده ٔ عمل .
-
عمل نامه
لغتنامه دهخدا
عمل نامه . [ ع َ م َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نامه ٔ اعمال . (آنندراج ). شهادت نامه . (ناظم الاطباء). کارنامه . نامه ٔ عمل : نعوذ باﷲ اگر روز حشر طی نکندشفاعت تو عمل نامه ٔ اناث و ذکور. عرفی (از آنندراج ).|| اجاره نامه . || حکم . (ناظم الاطباء).
-
عمل یافته
لغتنامه دهخدا
عمل یافته . [ ع َ م َ ت َ/ ت ِ ] (ن مف مرکب ) درست شده . پرورده شده : بیا ساقی آن زیبق تافته به شنگرف کاری عمل یافته .نظامی .
-
نامه ٔ عمل
لغتنامه دهخدا
نامه ٔ عمل . [ م َ / م ِ ی ِ ع َ م َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نامه ٔ اعمال : ملک از بهرنامه ٔ عملت خویشتن وقف کرده بر تهلیل . انوری .رجوع به نامه ٔ اعمال شود.