کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عملآمده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عمل
لغتنامه دهخدا
عمل . [ ع َ م ِ ] (ع ص ) برق پیوسته درخشنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مرد کارکن ، یا مرد که بر کار سرشته شده باشد و آن کار مطبوع وی بود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
عمل
دیکشنری عربی به فارسی
کنش , اقدام , مصدرحال فعل بمعني (کارداشتن) پرمشغله بودن , گرفتاري , سوداگري , حرفه , دادوستد , کاسبي , بنگاه , موضوع , تجارت , کردار , کار , قباله , سند , باقباله واگذار کردن , ثقل , اعمال زور , تقلا , رنج , زحمت , کوشش , درد زايمان , کارگر , عمله...
-
عمل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی، جمع: اعمال] 'amal ۱. کاری که کسی انجام میدهد.۲. طرز کار؛ کیفیت انجام یک کار.۳. (پزشکی) جراحی بر روی بدن.۴. عبادت؛ کاری دارای اجر و ثواب اخروی.۵. شغل دیوانی بهویژه جمعآوری مالیات.۶. [قدیمی] تقلب؛ نیرنگبازی.۷. (اسم) (موسی...
-
عَمَل
فرهنگ واژگان قرآن
عمل - کار(عمل ، عبارت از هر فعلي است که از جانداري با قصد انجام شود ، پس عمل اخص از فعل است ، چون فعل به کارهايي هم که از حيوانات بدون قصد سر ميزند ، اطلاق ميشود ، و حتي گاهي در جمادات نيز اطلاق ميشود ، ولي کلمه عمل کمتر در اينگونه موارد اطلاق ميگردد...
-
عَمِلَ
فرهنگ واژگان قرآن
انجام داد
-
عمل
دیکشنری فارسی به عربی
خط العرض , دعابة , عمل , عملية , قضية , ماثرة
-
cooked cured-meat pigment
رنگدانۀ گوشت عملآمدۀ پخته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] رنگدانۀ حاصل از گلبولهای قرمز خون دام که از فراوردههای جانبی هر مجتمع کشتارگاهی است اختـ . رنگوپخت CCMP
-
واهشی آمده
لغتنامه دهخدا
واهشی آمده . [ هَُ م َ دَ / دِ] (مف مرکب ) بهوش آمده . هوشیارشده . (ناظم الاطباء).
-
بکار آمده
فرهنگ فارسی معین
(بِ دِ) (اِمف .) 1 - کار کرده ، با - تجربه . 2 - به درد بخور.
-
آمده گوی
لغتنامه دهخدا
آمده گوی . [ م َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) بدیهه گوی .
-
بجان آمده
لغتنامه دهخدا
بجان آمده . [ ب ِ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ناخوش . بی دماغ . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : چه پرسی ز جان بجان آمده گلی در سموم خزان آمده . ؟ (از آنندراج ).|| ستوه شده . زله شده . عاجز گشته . رجوع به بجان آمدن شود.
-
برون آمده
لغتنامه دهخدا
برون آمده . [ ب ِ / ب ُ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بیرون آمده . خارج شده . || بیرون زده . بالاآمده . ورغلنبیده . ورقلنبیده : ای دیده ها چو دیده ٔ غوک آمده برون گوئی که کرده اند گلوی ترا خبه .فرخی .
-
بدست امده
دیکشنری فارسی به عربی
اصبح
-
بوجد امده
دیکشنری فارسی به عربی
منتشي
-
آمده است
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: bemiyeɂa طاری: bundaya طامه ای: bomeɹe طرقی: bamiya کشه ای: bemiya نطنزی: bamiya