کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
علیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
علیل
/'alil/
معنی
۱. بیمار؛ مریض؛ رنجور؛ دردمند.
۲. دارای معلولیت: دستش علیل بود.
۳. [مجاز] ناقص؛ نامفهوم؛ نارسا.
۴. (قید) با بیماری و رنج: یک عمر علیل زندگی کرد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بستری، بیحال، بیمار، دردمند، رنجور، زمینگیر، مریض، مستمند، معلول، ناتوان ≠ تندرست
دیکشنری
affected, broken-down, infirm, invalid, languishing, sickly, weakly, wreck
-
جستوجوی دقیق
-
علیل
واژگان مترادف و متضاد
بستری، بیحال، بیمار، دردمند، رنجور، زمینگیر، مریض، مستمند، معلول، ناتوان ≠ تندرست
-
علیل
فرهنگ فارسی معین
(عَ) [ ع . ] (ص .) مریض ، بیمار.
-
علیل
لغتنامه دهخدا
علیل . [ ع َ ] (ع ص ) بیمار و رنجور. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). ج ، أعِلاّء، عَلیلون ، عَلیلین . (از تاج العروس ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رنجور. بیمار...
-
علیل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'alil ۱. بیمار؛ مریض؛ رنجور؛ دردمند.۲. دارای معلولیت: دستش علیل بود.۳. [مجاز] ناقص؛ نامفهوم؛ نارسا.۴. (قید) با بیماری و رنج: یک عمر علیل زندگی کرد.
-
علیل
دیکشنری فارسی به عربی
عاجز
-
واژههای مشابه
-
علیل کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ابطل , عاجز
-
َعَلیل و درست
فرهنگ گنجواژه
متضاد.
-
عَلیل و ذَلیل
فرهنگ گنجواژه
مریض.
-
علیل و نالان
فرهنگ گنجواژه
مریض.
-
مفلوک و علیل
فرهنگ گنجواژه
بد بخت.
-
بیمار و علیل و ذلیل
فرهنگ گنجواژه
خیلی بیمار.
-
واژههای همآوا
-
الیل
لغتنامه دهخدا
الیل . [ اَ ] (ع مص ) نالیدن بیمار. (مصادر زوزنی ) (از اقرب الموارد). || تفتگی و بی آرامی تب . (منتهی الارب ). اضطراب و بی آرامی بسبب تب . (از ذیل اقرب الموارد). || بی فرزند گردیدن زن . (ناظم الاطباء). ثُکل . (ذیل اقرب الموارد). || (اِ) ناله . (منتهی...