کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عقیق سلیمانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عقیق سلیمانی
دیکشنری فارسی به عربی
جزع
-
واژههای مشابه
-
عقيق
دیکشنری عربی به فارسی
سنگ قيمتي , عقيق , نار سنگ , لعل , حجر سيلا ن , نوعي لولا يا مفصل , عين الشمس , عين الهر , شيشه شيري رنگ
-
عقیق ابلق
لغتنامه دهخدا
عقیق ابلق . [ ع َ ق ِ اَ ل َ] (ترکیب وصفی ) عقیق دورنگ . (آنندراج ) : کم شد از گریه بسکه خون جگرشد عقیق سرشک من ابلق .شفیع اثر (از آنندراج ).
-
عقیق جگری
لغتنامه دهخدا
عقیق جگری . [ ع َ ق ِ ج ِ گ َ ] (ترکیب وصفی ) نوعی از عقیق قیمتی که به رنگ جگر می باشد. (آنندراج ) : نشان آتش لعل تو میدهد بنظرگران بهاست عقیق سرشک ماجگر است . ارادتخان واضح (از آنندراج ).ز خون دیده ٔ خود خوشدلم که از جگرست عقیق چون جگری باشد از یمن ...
-
عقیق رومی
لغتنامه دهخدا
عقیق رومی . [ ع َ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عقیقی که در روم به دست آید و آن تیره رنگ است و در وی خطهای سفیدخفی باشد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عقیق شود.
-
عقیق مذاب
لغتنامه دهخدا
عقیق مذاب . [ ع َ ق ِ م ُ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از اشک خونین باشد. (آنندراج ). || کنایه از می سرخ : هوای مشرق تارتر از سیاه شبه هوای مغرب رنگین تر از عقیق مذاب . عمعق .عقیق لب صنما تا جدایم از بر توهمی حسد برد از اشک من عقیق مذاب .ادیب صابر ...
-
عقیق ناب
لغتنامه دهخدا
عقیق ناب . [ ع َ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از لب معشوق . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). || کنایه از شراب انگوری . (برهان ) (آنندراج ). کنایه از شراب سرخ . (انجمن آرا). || کنایه از اشک خونین عاشق . (برهان ) (از آنندراج ).
-
عقیق آگین
لغتنامه دهخدا
عقیق آگین . [ ع َ ] (ص مرکب ) عقیق نشان . آکنده از عقیق : تا بدان وقتی که همچون گوی سیمین گشت سیب نار همچون حقه ٔ گرد عقیق آگین شود.فرخی .
-
عقیق آمود
لغتنامه دهخدا
عقیق آمود. [ ع َ ] (ن مف مرکب ) به عقیق آمیخته . آمیخته به عقیق : در گنجینه را گرفتم زودتا کنم لعل را عقیق آمود.نظامی .
-
عقیق رنگ
لغتنامه دهخدا
عقیق رنگ . [ ع َ رَ ](ص مرکب ) آنچه برنگ عقیق بود. سرخ رنگ : ز بس که زان دو سپاه بزرگ کافر کشت عقیق رنگ شد اندر دیار هند گیاه . فرخی .عقیق رنگ شده ست این زمین ز بس کز خون به روی دشت و بیابان فروشده ست آغار. عنصری .وان نقاب عقیق رنگ تراکرد خوش خوش به ...
-
عقیق روی
لغتنامه دهخدا
عقیق روی . [ ع َ ] (ص مرکب )که رویی چون عقیق دارد. گلفام و گلگون : تذرو عقیق روی کلنگ سپیدرخ گوزن سیاه چشم پلنگ ستیزه کار.فرخی .
-
عقیق گونه
لغتنامه دهخدا
عقیق گونه . [ ع َ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) چون عقیق : شهدی که عقیق گونه باشداو را بمزی چه گونه باشد.نظامی .
-
عقیق وار
لغتنامه دهخدا
عقیق وار.[ ع َ ] (ص مرکب ) چون عقیق . مانند عقیق : عقیق وار شده ست آن زمین ز بس که ز خون به روی دشت و بیابان فروشده است آغار.عنصری .
-
نوعی عقیق
دیکشنری فارسی به عربی
حصاة