کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عقامة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عقامة
لغتنامه دهخدا
عقامة. [ ع َ م َ ] (اِخ ) از اعلام است . (از منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
اقامت
واژگان مترادف و متضاد
اتراق، توقف، سکنا، سکونت، ماندن
-
اقامت
فرهنگ واژههای سره
ماندن، ماندگار
-
اقامت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اقامة] 'eqāmat ۱. در جایی ماندن.۲. (اسم) اجازۀ کشور بیگانه برای ماندن در آن.۳. [قدیمی] برپا داشتن.〈 اقامتِ نماز کردن: [قدیمی] برپا داشتن نماز.
-
اقامت
فرهنگ فارسی معین
(اِ مَ) [ ع . اقامة ] (مص ل .) 1 - جای گُزیدن ، زیستن . 2 - به جا آوردن .
-
اغامة
لغتنامه دهخدا
اغامة. [ اِ م َ ] (ع مص ) ابر گردیدن هوا. (ناظم الاطباء). ابر شدن سماء. (از اقرب الموارد). ابرناک بودن آسمان . (آنندراج ). ابرناک گردیدن هوا: اغامت السماء و اغیمت بالنقص و التمام . (منتهی الارب ). || جای گرفتن و اقامت نمودن . (ناظم الاطباء). اقامت گز...
-
اقامت
لغتنامه دهخدا
اقامت . [ اِ م َ ] (ع مص ) ضیافت شخصی که از جای واردشود و با لفظ فرستادن استعمال نمایند. (آنندراج ).- اقامت فرستادن : شب از مهتاب بالش باج میدادبهر منزل اقامت میفرستاد. اشرف (از آنندراج ).چون آمدم بدهر فرستاد آسمان صد گونه رنج و غصه برسم اقامتم . شفا...
-
اقامة
لغتنامه دهخدا
اقامة. [ اِ م َ ] (ع مص ) آرام کردن در جایی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). اقام بالمکان اقامة؛ آرام کرد در آن جای . (منتهی الارب ). مقام کردن . مقیم شدن . ماندن در جای . (غیاث اللغات ). || دوام ورزیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پیوسته برپا...
-
جستوجو در متن
-
ابومحمد
لغتنامه دهخدا
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابی عقامه یمنی . رجوع به حسن بن محمد معروف به ابن ابی عقامه شود.
-
عرق
لغتنامه دهخدا
عرق . [ ع ِ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). جایگاهی است در زبید و نام آن در شعر ابی عقامة آمده است . (از معجم البلدان ).
-
ابوالفتوح
لغتنامه دهخدا
ابوالفتوح . [ اَ بُل ْ ف ُ ] (اِخ ) عبداﷲبن محمدبن ابی عقامة. رجوع به عبداﷲ... شود.
-
ابومحمد
لغتنامه دهخدا
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) حسن بن محمد معروف به ابن ابی عقامه . رجوع به حسن ... شود.