کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عفریت روی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عفریت روی
لغتنامه دهخدا
عفریت روی . [ ع ِ ] (ص مرکب ) آن که رویی چون روی دیو و عفریت دارد : آن کل عفریت روی با همه زشتی قالی بافد همی و ایضاً محفور.سوزنی .
-
واژههای مشابه
-
عِفْريتٌ
فرهنگ واژگان قرآن
شرور و خبيث -عفريت
-
عفریت دل
لغتنامه دهخدا
عفریت دل . [ ع ِ دِ ] (ص مرکب ) آنکه دلی چون دل دیو دارد : آهن سم ، فولادرگ ، صاعقه انگیز، صرصر تک ، عفریت دل . (در وصف اسب ). (سندبادنامه ص 252).
-
عفریت دیدار
لغتنامه دهخدا
عفریت دیدار. [ ع ِ ] (ص مرکب ) زشت و هولناک و بدمنظر. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
محفور
لغتنامه دهخدا
محفور. [ م َ ] (اِ) محفوری . فرشی یا بساطی که در شهر محفور بافته شده است : بساط غالی رومی فکنده ام دوسه جای در آن زمان که به سویی فکنده ام محفور. فرخی .آن کل عفریت روی با همه زشتی قالی بافد همی و ایضاً محفور. سوزنی .رجوع به محفوری شود.
-
ایضاً
لغتنامه دهخدا
ایضاً. [ اَ ضَن ْ] (ع ق ) مأخوذ از تازی ، باز و نیز. (ناظم الاطباء).هم و نیز. (آنندراج ). دوباره . دیگر بار. بار دیگر. مکرر. هم . (یادداشت بخط مؤلف ) : ایضاً دستورالعملی در باب دیگر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 213).آن کل عفریت روی با همه زشتی قالی بافد ...
-
پلوتن
لغتنامه دهخدا
پلوتن . [ پْلو / پ ُ ت ُ ] (اِخ ) خدای عالم مردگان و خدای مردگان در یونان قدیم و برادر ژوپیتر و نپتونوس بود که جهان را با آن دو تقسیم و سلطنت عالم مردگان را اختیار کرد در سرزمین لاسیوم چندی افراد مردم را در راه او قربان میکردند. (ازحواشی ترجمه ٔ تمدن...
-
تنبل
لغتنامه دهخدا
تنبل . [ تُم ْ ب ُ / تَم ْ ب ُ ] (اِ) حیلت و مکر بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 314). مکرو حیله . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). حیله و نیرنگ و مکر و فریب و جادویی . (برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از ناظم الاطباء). کنبوره . د...
-
دوستار
لغتنامه دهخدا
دوستار. (نف مرکب ) دوستدار. (آنندراج ). دوست دارنده و دوست و رفیق و خیرخواه از روی محبت و عشق . (از ناظم الاطباء). مخفّف دوستدار و آن خود مخفف دوست دارنده است . آنکه دوست دارد. محب . طرفدار. خواهان . سابقاً در مکاتبات با سفارتخانه ها بجای بنده و اراد...
-
هم نفس
لغتنامه دهخدا
هم نفس . [ هََ ن َ ف َ ] (ص مرکب ) رفیق و هم کلام . (آنندراج ). همنشین : از همنفسی که دل نفور است عفریت نماید ارچه حور است . ناصرخسرو.با گرم و سرد عالم و خشک و تر زمان چون خاک و باد همنفس آب و آذرند. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 120).چو طوطی کلاغش بود هم...
-
ذوالقدر
لغتنامه دهخدا
ذوالقدر. [ ] (اِخ ) (علاءالدوله ) «گفتار در بیان جشن فرمودن شاه گیتی فروز در روز نوروز و توجه نمودن جهة دفع شر علاءالدوله ذوالقدر به مساعدت بخت فیروز».... پادشاه آفاق [ شاه اسماعیل ] ازیورت قشلاق بیرون خرامیده در مرغزاری که عذوبت آبش خاصیت چشمه ٔ تسن...
-
آهرمن
لغتنامه دهخدا
آهرمن . [ هَِ م َ ] (اِخ ) اَهرمَن . اهریمن . دیو. مقابل یزدان . فاعل شر. ظلمت : آنکه گردون را به دیوان برنهاد و کار بست وآنکجا بودش خجسته مهر، آهرمن گرای . دقیقی .بروز معرکه بانگشت اگر پدید آیدبچشم برکند از دور کیک آهرمن . منجیک .روانم نباید که آرد ...
-
دستیار
لغتنامه دهخدا
دستیار. [ دَس ْت ْ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) یاری ده . (لغت فرس اسدی ) (صحاح الفرس ). ممد ومعاون و مددکننده و یاری دهنده . (برهان ). مددکار و ممد. (آنندراج ) (انجمن آرا). مددکار. (غیاث ). قوت و قدرت دهنده و یار و ناصر. (ناظم الاطباء). معاضد. معاون . معین...