کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عضرس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عضرس
لغتنامه دهخدا
عضرس . [ ع َ رَ ] (ع اِ) گورخر. (منتهی الارب ). حمارالوحش . (اقرب الموارد). || سرما. (از منتهی الارب ). بَرْد. (اقرب الموارد). || یخچه . (منتهی الارب ). بَرَد. تگرگ . ژاله . (از اقرب الموارد).- امثال : ابرد من عضرس . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد...
-
عضرس
لغتنامه دهخدا
عضرس . [ ع ِ رِ ] (ع اِ) عَضرَس است در معنی گیاهی که سبزی آن به سپیدی زند و... (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عَضرَس شود. || درخت خطمی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خطمی بری . (الفاظ الادویة) (تحقه ٔ حکیم مؤمن ). خطمی بری است که به ...
-
واژههای همآوا
-
ازرس
لغتنامه دهخدا
ازرس . [ اَ زُ ] (اِخ ) گنگبار تابع پرتقال در اقیانوس اطلس شمالی بین عرض 36 درجه و 55 دقیقه و 39 درجه و 44 دقیقه شمالی و طول 25 درجه و 10 دقیقه و 31 درجه و 16 دقیقه غربی ، به مسافت 800 میلی شطوط پرتقال . مساحت سطح آن بیش از 1100 میل مربع. در این جزائ...
-
اضرس
لغتنامه دهخدا
اضرس . [ اَ رَ ] (ع ص ) رجل ٌ اخرس اضرس ؛ از اتباع است . (منتهی الارب ). || رجل اضرس ؛ مرد خشمگین و تندخو. (ناظم الاطباء). || غلام اضرس ؛ کودک کلان دندان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
عضارس
لغتنامه دهخدا
عضارس . [ ع ُ رِ ] (ع اِ) عَضرَس است در تمام معانی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، عَضارِس . رجوع به عَضرس شود.
-
عضرسة
لغتنامه دهخدا
عضرسة. [ ع ِ رِ س َ ] (ع اِ)یکی عضرس . (از اقرب الموارد). رجوع به عضِرس شود.
-
عضارس
لغتنامه دهخدا
عضارس . [ ع َ رِ ] (ع اِ) ج ِ عُضارِس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عضارس شود. || ج ِ عَضْرَس . (اقرب الموارد). رجوع به عَضْرَس شود.
-
ابرد
لغتنامه دهخدا
ابرد. [ اَ رَ ] (ع ن تف ) سردتر. - ابردُ مِن عَضْرَس ؛ سردتر از تگرگ .|| (ص ) سحاب ٌ ابرد؛ ابر تگرگ بار. || یوم ٌ ابرد؛روزی سرد.
-
یخچه
لغتنامه دهخدا
یخچه . [ ی َ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) یخ کوچک . || ژاله و تگرگ را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (برهان ). تگرگ باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (لغت فرس اسدی ) (فرهنگ اوبهی ). ژاله . (غیاث ). بَرَد. غراب . رضاب . عضرس . سقیط. (منتهی الارب ). سن...
-
ذکور
لغتنامه دهخدا
ذکور. [ ذُ ] (ع اِ) ج ِ ذَکر. مردان . نران . نرینگان . ذکورة. ذِکار. ذِکارَة. ذُکران . ذِکَرَة. مقابل اناث : اولاد ذکور، پسران : برّ تو بر تن وضیع و شریف مهر تو در دل اناث و ذکور. مسعودسعد.از تو نوشند از ذکور و از اناث بی دریغی در عطاها مستغاث . مولو...