کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عصود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عصود
لغتنامه دهخدا
عصود. [ ع َ ص َوْ وَ ] (ع ص ) روز دراز. (منتهی الارب ): یوم عصود؛ روز طویل و دراز. (از اقرب الموارد).
-
عصود
لغتنامه دهخدا
عصود. [ ع ِ ص َوْ وَ ] (ع ص ) زن باریک اندام . || (اِ) رکب فلان عصوده ؛ یعنی او بر سر خود رفت . (از منتهی الارب ). یعنی او به رای و نظر خود عمل کرد. (از اقرب الموارد).
-
عصود
لغتنامه دهخدا
عصود. [ ع ُ ] (ع مص ) بمردن . (تاج المصادر بیهقی ): عصدت الابل ؛ بمردند شتران . (منتهی الارب ). عصد الرجل ؛ آن مرد بمرد. عصد البعیر عنقه ؛ آن شتر گردن خود رابسمت کتف پیچاند ازبرای مردن . (از اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
عسود
لغتنامه دهخدا
عسود. [ ع ِس ْ وَدد ] (ع اِ) کربسه ٔ نر.(منتهی الارب ). چلپاسه ٔ نر. (ناظم الاطباء). نر و عضرفوط از کربسه و عظاء، و گویند دساس و کرمی خبیث است که در استخوانها یافت شود. (از اقرب الموارد). || مار. (منتهی الارب ). حیة. (اقرب الموارد). || (ص ) درشت و تو...
-
اسود
واژگان مترادف و متضاد
تیره، سیاه، سیاهچرده، قره، کبود ≠ ابیض، بیضا، سپید، سفید
-
اسود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، مقابلِ ابیض، جمع: سُوْد] [قدیمی] 'asvad سیاه.
-
اسود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اسد] (زیستشناسی) [قدیمی] 'osud شیرها.
-
اسود
فرهنگ فارسی معین
(اَ وَ) [ ع . ] (ص .) 1 - سیاه ، سیاه چرده . 2 - مار بزرگ سیاه .
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) (بحر...) دریای سیاه . بحرالروس . بحر طرابزنده . (دمشقی ). رجوع به بحر اسود و رجوع به فهرست نخبةالدهر و ضمیمه ٔ معجم البلدان ج 1 ص 274 شود. || بحرالاسود الشمالی ؛بحرالورنگ . بحرالظلمة.
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابراهیم بک . صاحب جریده ٔ لبنان و مدیر معارف متصرفیه ٔ جبل ، ویکی از اعضای مجلس اداره ٔ آن ناحیت . او راست : 1- التلید و الطرید، و آن دیوان تهنیت های شعراست برای ناصیف بک رئیس قلم ترکی در جبل لبنان که در مطبعه ٔ عثمانیه ٔ لبنان...
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن ابی البختری . از قبیله ٔ قریش و یکی از صحابه است . پدر او ابوبختری در وقعه ٔ بدر در زمره ٔ کفار بقتل رسید و او خود در زمان فتح مکه ایمان آورد و بصحبت حضرت نبوی نایل شد. معاویه وقتی که میخواست بشربن ابی ارطاة را برای کشتن طر...
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن ابی کریمة. شاعر عرب . وی در اشعار خود کلمات فارسی آورده است :لزم الغرّام ثوبی بکرة فی یوم سبت ِفتمایلت علیهم میل َ زنجی بمست قد حسا الداذی صرفاًاو عقاراً پایخست ثم ّ کفتم ذو زیادِویحکم اِن خرّکفت اِن ّجلدی دبغته اهل صنعاء ب...
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن ارقم . از مشاهیر بنومرةبن حجر از کندة. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 341 شود.
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن اوس بن الحُمَّرَة. وی نزد نجاشی شد و معالجه ٔ سگ را بدو آموخت . ابن قتیبة بنقل از ابوالیقظان آرد که فرزندان او تا زمان وی باقی بودند و از فرزندان او مُحل است که عتیبةبن مرداس را علاج کرد. (عیون الانباء ج 2 ص 80).