کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عشبه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عشبه
/'ošbe/
معنی
۱. = عشب
۲. گیاهی با ساقۀ ضخیم زیرزمینی، میوهای سرخرنگ که مصرف دارویی دارد؛ حشیشةالمغربیه؛ سپارنه؛ سالساپرنیه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عشبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عشبَة] (زیستشناسی) 'ošbe ۱. = عشب۲. گیاهی با ساقۀ ضخیم زیرزمینی، میوهای سرخرنگ که مصرف دارویی دارد؛ حشیشةالمغربیه؛ سپارنه؛ سالساپرنیه.
-
واژههای مشابه
-
عشبة
لغتنامه دهخدا
عشبة. [ ع َ ش َ ب َ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ کلان سال . (منتهی الارب ). ناب . شتر بزرگ سال . (از اقرب الموارد).عَشَمة. و رجوع به عشمة شود. || مرد کوتاه بالا. (منتهی الارب ). رجل قصیر. (از اقرب الموارد). || زن پست قامت زشت روی . (منتهی الارب ). زن کوتاه و ...
-
عشبة
لغتنامه دهخدا
عشبة. [ ع َ ش ِ ب َ] (ع ص ) مؤنث عَشِب . (از اقرب الموارد): أرض عشبة؛ زمین بسیارگیاه . (منتهی الارب ). رجوع به عشب شود.
-
عشبة
لغتنامه دهخدا
عشبة. [ ع ُ ب َ ] (ع اِ) واحد عُشب . (از اقرب الموارد). یک گیاه تر.(ناظم الاطباء). رجوع به عُشب شود. || عشبه ٔ مغربیه است که ظیان نامند. (فهرست مخزن الادویة). مخفف عشبةالنار لغت اندلسی است ، و آن یاسمین بری است ، و مغربی او قوی تر و یا سیمین بری سایر...
-
عشبة
لغتنامه دهخدا
عشبة.[ ع َ ب َ ] (اِخ ) نام موضعی است . (از منتهی الارب ).
-
عشبة
دیکشنری عربی به فارسی
گياه , علف , رستني , شاخ وبرگ گياهان , بوته
-
عشبه ٔ بری
لغتنامه دهخدا
عشبه ٔ بری . [ ع ُ ب َ / ب ِ ی ِ ب َرْ ری ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گیاهی است علفی و پایا از تیره ٔ عشقه ها که برخی از انواع آن خشبی نیز میباشند، و مخصوص نواحی گرم و معتدل آسیا وآمریکاست . عشبه ٔ بیابانی . (از فرهنگ فارسی معین ).
-
عشبه ٔ چینی
لغتنامه دهخدا
عشبه ٔ چینی . [ ع ُ ب َ / ب ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از عشبه که ریشه اش در طب عوام بهترین داروی تصفیه کننده ٔ خون و ضد نقرس و بهترین داروی بیماری سیفیلیس شناخته شده است . این گونه عشبه در ژاپن و چین میروید، و در برخی کتب رویش آن را در کنا...
-
واژههای همآوا
-
اشبه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'ašbah شبیهتر؛ مانندتر.
-
اشبه
فرهنگ فارسی معین
(اَ بَ) [ ع . ] (ص تف .) شبیه تر، ماننده تر، ماناتر.
-
اشبه
لغتنامه دهخدا
اشبه . [ اَ ب َه ْ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از شباهت . شبیه تر. ماننده تر. ماناتر. اشکل .- امثال : اشبه من التمرة بالتمرة . اشبه من الماء بالماء .|| (در تداول فقها) اظهر. نزدیکتر به حق : و الاشبه الجواز. (شرایع). علی الاشبه : فلو ضمن مافی ذمته ، صح عل...
-
اشبه
لغتنامه دهخدا
اشبه . [ اَ ش ِ ب َ ] (ع ص ) تأنیث اَشِب . درهم پیچیده (درختان ). || بهم درآمیخته (مردم ). || بسیار (اعداد). || بسیار درختان با هم و پیچیده (بلدة، قریة، روضة).
-
اشبه
لغتنامه دهخدا
اشبه . [ اُ ب َ ] (ع اِ) اسم ذئب است . (منتهی الارب ). گرگ .