عشبة. [ ع ُ ب َ ] (ع اِ) واحد عُشب . (از اقرب الموارد). یک گیاه تر.(ناظم الاطباء). رجوع به عُشب شود. || عشبه ٔ مغربیه است که ظیان نامند. (فهرست مخزن الادویة). مخفف عشبةالنار لغت اندلسی است ، و آن یاسمین بری است ، و مغربی او قوی تر و یا سیمین بری سایر ولایات ضعیف الاثرند. و جهت مفاصل مزمن و صاحبان مزاج بسیار سرد، قوی تر از چوب چینی است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). گیاهی است که پیش از این با چینی میخوردند، معالجه ٔ بعضی امراض را. (یادداشت مرحوم دهخدا). نوعی «اَزْمَلَک » است که دارای ساقه ٔ زیرزمینی ضخیم و گره دار است . و میوه اش به بزرگی یک گیلاس میرسد و قرمزرنگ است و یک تا سه دانه دارد. ریشه اش درطب عوام بعنوان معرق و مدر و تصفیه کننده ٔ خون مصرف میشود، بعلاوه در رفع بیماریهای جلدی از قبیل سودا و تفلس پوست بدن مورد مصرف دارد. عشبه ٔ طبی . عشبه ٔ مغربیه . صبرینه . صبرینه ٔ طبی . (از فرهنگ فارسی معین ).
- عشبةالساع ؛ کراث است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویة). رجوع به کراث شود.
- عشبةالنار ؛ ظیان است . (فهرست مخزن الادویة). رجوع به ظیان و عشبة شود.
- عشبه ٔ بیابان ؛ عشبه ٔ بری . رجوع به عشبه ٔ بری شود.
- عشبه ٔ خاردار ؛ اَزْمَلَک که نوعی گیاه است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ازملک شود.
- عشبه ٔ طبی ؛ عشبه که نوعی گیاه است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عشبة شود.
- عشبه ٔ مغربیه ؛ عشبه که نوعی گیاه است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عشبة شود.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.