کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عشار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عشار
/'aššār/
معنی
دهیکگیرنده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عشار
لغتنامه دهخدا
عشار. [ ع َش ْ شا ] (ع ص ) ده یک گیرنده . (منتهی الارب ). عُشرگیرنده و جمعکننده ٔ آن . ج ، عشارون . (از اقرب الموارد). ده یک ستان .راهبان . (ملخص اللغات حسن خطیب ). باژبان . مکاس . (زمخشری ). باژران . (دهار). راه دار. باجگیر. ده یک گیر. خراج ستان . ب...
-
عشار
لغتنامه دهخدا
عشار. [ ع ِ ] (اِ) از درختان کائوچوکی ایران است که بنام اِستَبْرَق مشهور است . رجوع به استبرق شود.
-
عشار
لغتنامه دهخدا
عشار. [ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِعُشَراء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (دهار). رجوع به عشراء شود: و اذا العشار عطّلت (قرآن 4/81)؛ و هرگاه شتران باردار، بار نهند. || شترمادگان که بعضی بچه آورده باشد و بعضی منتظر آن . (منتهی الارب ). || (اِخ ) موضعی است . ...
-
عشار
لغتنامه دهخدا
عشار. [ ع ُ ] (ع ص ، ق ) دهگان ، و آن معدول است از عشرة: جاؤوا عشارعشار؛ دهگان دهگان . (منتهی الارب ). دهگان دهگان . (دهار). معدول است از عشرةعشرة، بصورت نکره ، و آن غیرمنصرف است بجهت وصف و عدل . گویند: جاء القوم عشار؛ یعنی آن گروه ده ده آمدند. (از ...
-
عشار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] 'aššār دهیکگیرنده.
-
واژههای مشابه
-
عِشَارُ
فرهنگ واژگان قرآن
شتران حامله ايي که ده ماه از حملشان مي گذرد - کنايه از اموال نفيس و گرانبها (جمع عشراء است وعشراء به معناي ماده شتر حاملهاي است که ده ماه از حملش گذشته باشد ، و همچنان عشرائش مينامند تا وقتي که بچهاش را بزايد ، و چه بسا که بعد از زائيدن هم آن را عشرا...
-
قرن عشار
لغتنامه دهخدا
قرن عشار. [ ] (اِخ )قلعه ای است در یمن . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
اشعر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'aš'ar ۱. شاعرتر.۲. داناتر.۳. ویژگی شعر بهتر و نیکوتر.
-
اشعر
فرهنگ فارسی معین
(اَ عَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - شاعرتر. 2 - داناتر.
-
اشعر
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (ص .) مردی که بدنش دارای موهای زیاد و یا بلند باشد.
-
اشعر
لغتنامه دهخدا
اشعر. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن سبأبن یشجب بن یعرب بن قحطان . پدر قبیله ای به یمن بود و مسجد اشاعرة در مدینه ٔ زبید و امام ابوموسی اشعری بدان قبیله منسوب است . (از تاج العروس ).
-
اشعر
لغتنامه دهخدا
اشعر. [ اَ ع َ ] (اِخ ) لقب نبت بن اُدَدبن زیدبن یشجب بن عریب بن زیدبن کهلان بن سبا بود که وقت زادن موی بر تن داشت و گروه اشعریون به وی منسوبند. (از تاج العروس ) (از انساب سمعانی ). و رجوع به اشعریون شود.
-
اشعر
لغتنامه دهخدا
اشعر. [ اَ ع َ ] (اِخ ) نام کوهی است در بین مکه و مدینه و بروایتی در میان شام و مدینه واقع است . (قاموس الاعلام ). و یاقوت آرد: اشعر و اقرع دو کوه معروف اند به حجاز. و ابوهریره گفته است بهترین کوهها عبارتند از:احد و اشعر و ورقان و آنها میان مکه و مدی...