کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عزیمت گر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عزیمت گر
لغتنامه دهخدا
عزیمت گر. [ ع َ م َ گ َ ] (ص مرکب ) افسون خوان . تعویذخوان : عقل عزیمت گر ما دیو دیدنقره ٔ آن کار به آهن کشید. نظامی .و رجوع به عزیمت و عزیمة شود.
-
واژههای مشابه
-
عزیمت کردن
لغتنامه دهخدا
عزیمت کردن . [ ع َ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اراده کردن و قصد نمودن و نیت کردن . (ناظم الاطباء). آهنگ کردن . عزم کردن . مصمم شدن . عازم شدن . رجوع به عزیمت و عزیمة شود : چو تو عزیمت پیکار و قصد رزم کنی روند با تو برابر دو لشکر آتش و آب . مسعودسعد.روزی ...
-
عزیمت کردن
واژگان مترادف و متضاد
حرکت کردن، رختبستن، رفتن، سفر کردن، عازمشدن، کوچ کردن
-
عزیمت کردن
فرهنگ واژههای سره
رهسپار شدن
-
line of departure
خط عزیمت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] خطی فرضی در جنگ زمینی که از آن برای ایجاد هماهنگی در حرکت عناصر حمله استفاده میشود
-
عزیمت کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - قصد کردن . 2 - حرکت کردن .
-
محکم عزیمت
لغتنامه دهخدا
محکم عزیمت . [ م ُ ک َ ع َ م َ ] (ص مرکب ) استوارعزم . که عزمی راسخ دارد. که عزم او دگرگون نشود. با عزم راسخ : محکم عزیمت بود در پیروی خدای رب العالمین . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310).
-
عزیمت کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اذهب , حربة
-
به جانب…عزیمت کرد
دیکشنری فارسی به عربی
اِتَّجَهَ إلي
-
جستوجو در متن
-
نامی اصفهانی
لغتنامه دهخدا
نامی اصفهانی . [ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ )مرتضی قلی خان ، متخلص به نامی . از معاصران و منشیان عهد شاه عباس کبیر است . وی به دوران سلطنت اکبرشاه رخت عزیمت به هند کشید و در همانجا درگذشت . او راست :گر غبار گلشن کویت به چشم ما رسدپنجه ٔ مژگان زند گل بر سر دست...
-
مصمم
لغتنامه دهخدا
مصمم . [ م ُ ص َم ْ م َ ] (ع ص ) رجل مصمم ؛ مرد درست عزیمت درستکار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دارای ثبات و استواری در کار : اگر رای تو بر این کار مقرر است و عزیمت در امضای آن مصمم ، باری نیک برحذر باید بود. (کلیله و دمنه ). سلطان بعد ...
-
ورورپف
لغتنامه دهخدا
ورورپف . [ وِرْ وِ پ ُ ] (اِ صوت ) آهسته آهسته دم کردن فسونگران چنانکه دأب آنهاست و زیرلب خواندن افسونگران فسون و عزیمت را و بر مسحور دم کردن اگر لفظ پف کردن را نیز در آن دخل دهند والا همان زیرلب خواندن افسون را و به هر تقدیر مخصوص است با لفظ سحر وج...
-
گذرنده
لغتنامه دهخدا
گذرنده . [ گ ُ ذَ رَ دَ / دِ ] (نف ) عبورکننده . عابر: رجل و فرس صمصام ؛ مرد گذرنده در عزیمت . صَمَم ؛ صُماصِم ؛ گذرنده در عزیمت . هاجس ؛ در دل گذرنده . هالع؛ شترمرغ رمنده و گذرنده . (منتهی الارب ) : ای با عدوی ما گذرنده به کوی ماای ماه روی ، شرم ندا...