کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عزیز گشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عزیز دُر دونه ،()حسن کبابی
لهجه و گویش تهرانی
محبوب،سوگلی،بچه لوس و عزیز کرده ،محبوب
-
جستوجو در متن
-
خوار شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. ذلیل شدن، بهذلت افتادن، پست شدن، حقیر شدن، احساسحقارت کردن، زبون گشتن ≠ عزیز گشتن، عزیزشدن ۲. بیارزش شدن، بیقدر شدن ۳. بیاهمیت شدن ≠ مهم شدن
-
خوار گشتن
لغتنامه دهخدا
خوار گشتن . [ خوا / خا گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بی اعتبار گشتن . ناچیز گشتن . بحساب نیامدن . بی قدر گشتن . بی ارزش گشتن . (یادداشت بخط مؤلف ) : من اینجا دیر ماندم خوار گشتم عزیز از ماندن دائم شود خوار. رودکی .دریغا که دانش چنین خوار گشت ندانم کسی کش بدا...
-
تبه گشتن
لغتنامه دهخدا
تبه گشتن . [ ت َ ب َه ْ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) تباه گشتن . تبه گردیدن . هلاک گشتن . کشته شدن : سیامک بدست چنان زشت دیو تبه گشت و ماند انجمن بی خدیو. فردوسی (از اسدی ).گر ایدونکه این شاه گردد تباه تبه گشتن ما سزد زین گناه . فردوسی . || مجازاً فتنه شدن ....
-
عزت یافتن
لغتنامه دهخدا
عزت یافتن . [ ع ِزْ زَ ت َ ] (مص مرکب ) ارجمند شدن . عزیز گشتن . دارای قدر و ارزش شدن . حرمت و اعتبار یافتن : عزیزی که هر کز درش سر بتافت به هر در که شد هیچ عزت نیافت .سعدی .
-
گرانیدن
لغتنامه دهخدا
گرانیدن . [ گ ِ دَ ] (مص ) سنگین شدن و وزین شدن و ثقیل گشتن . (ناظم الاطباء) (شعوری ). || سنجیدن و به گمان و حدس بیان کردن وزن چیزی را با دست . || گران کردن . افزودن بر قیمت چیزی . || عزیز داشتن و رفیع وعالی پنداشتن چیزی و ستودن آن . (از ناظم الاطباء...
-
مناعة
لغتنامه دهخدا
مناعة. [ م َ ع َ ] (ع مص ) عزیز گشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || استوار شدن جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). استوار و نیرومند شدن . (از اقرب الموارد). رجوع به مناعت شود.
-
گرامی شدن
لغتنامه دهخدا
گرامی شدن . [ گ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) محبوب شدن . عزیز شدن . مورد علاقه واقع گشتن : به بانگ خوش گرامی شد سوی مردم هزارآواوز آن خوار است زاغ ایدون که خوش و خوب نسراید.ناصرخسرو.تاک رز از انگور شد گرامی وزبی هنری ماند بید رسوا.ناصرخسرو.
-
گرم و سرد
لغتنامه دهخدا
گرم و سرد. [ گ َ م ُ س َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) حار و بارد. رجوع به گرم و رجوع به سرد شود. || کنایه از حوادث زمان . (آنندراج ). کنایه از محنت و راحت و سخت و سست و شدت و رخا و بدی و نیکی و امثال اینها. (برهان ).- گرم و سرد روزگار چشیدن ؛ باتجربه ش...
-
گشتن
لغتنامه دهخدا
گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص ) گردیدن . پهلوی وشتن ، اوستا وارت ، هندی باستان وارتت . گردیدن . چرخیدن . دور زدن . بازگردیدن . تغییر کردن . تبدیل شدن . باز آمدن . شدن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || مرادف شدن . (آنندراج ). گردیدن . شدن . صیرورت . صَیر. (...
-
مسلط
لغتنامه دهخدا
مسلط. [ م ُ س َل ْ ل َ ] (ع ص ) برگماشته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شخصی که او را بر کسی گماشته باشند. (غیاث ) (آنندراج ). دارای تسلط. زورآور. غالب . حاکم فرمانروا. (ناظم الاطباء). مشرف . فائق . سوار بر کار. مستولی . صاحب سلطه . چیر. چیره . (یا...
-
ناچیز شدن
لغتنامه دهخدا
ناچیز شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) از اهمیت افتادن . از رواج و رونق افتادن . خوار شدن . کم شدن . کاستن : اسلام عزیز گشت و کفر ناچیز شد. (تاریخ سیستان ). || باطل شدن . محو شدن . گم و نابود و فراموش شدن . مدروس شدن . بی ارزش و بی اثر گشتن : یارب چه دل ا...
-
دلشاد
لغتنامه دهخدا
دلشاد. [ دِ ] (ص مرکب ) شاددل . خوشحال . شادمان . بانشاط. مسرور. خرم . شاد. با انبساط خاطر. گشاده خاطر : مراگفت بگیر این و بزی خرم و دلشاداگر تنت خراب است بدین می کنش آباد. کسائی .به جامه بپوشید و آمد دوان پرامید دلشاد و روشن روان . فردوسی .ندیدم کسی...
-
شیرین شدن
لغتنامه دهخدا
شیرین شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) طعم و مزه ٔ خوش و مطبوع یافتن . خوشمزه و شهدآگین شدن . دارای شهد و حلو گردیدن . حلاوت . (یادداشت مؤلف ). احلیلاء. حلاوة. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (یادداشت مؤلف ). ملاحة. ملوحة. (تاج المصادر بیهقی ) : وآن چیز خوش...
-
بی گزند
لغتنامه دهخدا
بی گزند. [ گ َ زَ ] (ص مرکب ) (از: بی + گزند) بی آسیب . (ناظم الاطباء). سالم . سلیم . صحیح . تندرست . (یادداشت مؤلف ). بی زیان . بی ضرر. بی مضرت : دگر گفت کای شهریار بلندانوشه بدی وز بدی بی گزند. فردوسی .سرش سبز باد و تنش بی گزندمنش برگذشته ز چرخ بل...