شیرین شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) طعم و مزه ٔ خوش و مطبوع یافتن . خوشمزه و شهدآگین شدن . دارای شهد و حلو گردیدن . حلاوت . (یادداشت مؤلف ). احلیلاء. حلاوة. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (یادداشت مؤلف ). ملاحة. ملوحة. (تاج المصادر بیهقی ) :
وآن چیز خوش بود به مزه ایدون
شیرین از او شده ست چنان خرما.
- شیرین شدن آب ؛ گوارا و عذب شدن آن : بسته شود شکافها و ایمن گردد راهها و شیرین شود آبها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312).
- شیرین شدن دهان (دهن ، کام )؛ حلاوت یافتن دهان به سبب خوردن شیرینی و جز آن .
- امثال :
از حلوا گفتن دهان شیرین نشود . (امثال و حکم دهخدا).
شیرین نشود دهن به حلوا گفتن .
از سرکه نگشت کام شیرین .
|| به نوایی رسیدن . نوایی یافتن . || خوش آیند و دلنشین شدن :
بیستون بر کوهکن خواب فراغت تلخ کرد
زود می چسبد به دل کاری که شیرین می شود.
- شیرین شدن چیزی کسی را؛ عزیز و خوش آیند و مورد علاقه شدن :
چون طمع شیرین شدت در جای و ناجای ای عزیز
هم نگون پیش سخی هم پیش دون باید شدن .
- شیرین شدن در چشم (در نظر) کسی ؛ خوش آیند گشتن در چشم وی . شیرین آمدن به چشم او :
تا چو زنبور عسل در چشم هم شیرین شوند
به که باشد خانه های دوستان از هم جدا.
رجوع به ترکیب شیرین آمدن به چشم کسی در ذیل ماده ٔ شیرین شود.
- شیرین شدن در دل کسی ؛ عزیز و گرامی شدن در نظر وی :
ازجوانمردی شیرین شده در هر دل
وز خردمندی کافی شده در هر فن .
- شیرین شدن لب ؛ کنایه از تبسم کردن و لبخند زدن .مزه ٔ شیرینی به لب نسبت ندارد زیرا که ذائقه در دهان و زبان است و کام و زبان و دهان شیرین گویند نه اینکه گویند در فلان چیز لب شیرین شد، پس کنایه از تبسم نمودن و نرم خندیدن باشد. (از آنندراج ) :
اگر نه مصدر ذاتت بود چگونه قضا
لبش ز زمزمه ٔ «کن فکان » شود شیرین .
صنم را زآن خجالت دیگر آن شب
به شکّرخنده ای ، شیرین نشد لب .
- شیرین شدن مظنه ٔ بازار؛ گران شدن نرخ اجناس و رونق گرفتن و مشتری یافتن . (از یادداشت مؤلف ).