کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عرنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عرنی
لغتنامه دهخدا
عرنی . [ ع ُ رَ ] (اِخ ) حسن بن عبداﷲ عرنی . محدث بود و از ابن عباس روایت کرده است . و سلمةبن سهیل و حکم بن عتیبة از او روایت کرده اند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
-
عرنی
لغتنامه دهخدا
عرنی . [ ع ُ رَ ] (اِخ ) قاسم بن حکم عرنی . قاضی و محدث شهر همدان در قرن دوم هجری . رجوع به قاسم عرنی شود.
-
عرنی
لغتنامه دهخدا
عرنی . [ ع ُ رَ نی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به عرینةبن نذیربن قسربن عبقربن انماربن أراش ، که بطنی است از بجیلة. و آن عده که بنزد رسول خداوند (ص ) در مدینه وارد شدند و اقامت در آنجا را نپسندیدند، از این بطن بوده اند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ). ج ، ...
-
واژههای مشابه
-
قاضی عرنی
لغتنامه دهخدا
قاضی عرنی . [ ع ُ رَ ](اِخ ) قاسم بن حکم بن کثیر. رجوع به قاسم عرنی شود.
-
قاسم عرنی
لغتنامه دهخدا
قاسم عرنی . [ س ِ ع ُ رَ نی ی ] (اِخ ) ابن حکم بن کثیر، مشهور به عرنی . قاضی و از رجال حدیث بود. منصب قضاء شهر همدان در روزگار هارون الرشید به وی مفوض گشت و در این شغل بود که به سال 208 هَ . ق . وفات یافت . رجوع به تهذیب التهذیب ج 7 ص 311 والاعلام زر...
-
واژههای همآوا
-
ارنی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، شبه جمله) [عربی] 'areni بنمایان مرا: ◻︎ با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم / همچو موسی اَرِنیگوی به میقات بریم (حافظ: ۷۴۸)، ◻︎ چو رسی به کوه سینا، ارنی مگوی و بگذر / که نیرزد این تمنا به جوابِ لنترانی (؟: لغتنامه: لنترانی). Δ اشار...
-
ارنی
لغتنامه دهخدا
ارنی . [ اَ رِ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ امری ) (از: اَرِ + نَ + ی ) بنما مرا. و این اشارت است بقصه ٔ موسی علیه السلام : قال رب ارنی انظر الیک (قرآن 143/7)؛ گفت موسی (ع ) ای پروردگار من بنما مرا دیدار خود تا ببینم بسوی تو، قال لن ترانی (قرآن 143/7)؛ فرمود ...
-
ارنی
لغتنامه دهخدا
ارنی . [ اُ رَ نا ] (ع اِ) اُرانی . دانه ای که شیر را پنیر می گرداند. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
قاسم
لغتنامه دهخدا
قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن حکم . رجوع به قاسم عرنی شود.
-
قاضی همدان
لغتنامه دهخدا
قاضی همدان . [ ی ِ هََ م َ ] (اِخ ) قاسم بن حکیم بن کثیر. رجوع به قاسم عرنی شود.
-
حبة
لغتنامه دهخدا
حبة. [ ح َب ْ ب َ ] (اِخ ) عُرَنی بن جویر. تابعی است . (منتهی الارب ). رجوع به حبةبن جوین شود.
-
عرینة
لغتنامه دهخدا
عرینة. [ ع ُ رَ ن َ ] (اِخ ) ابن ثوربن کلب بن وبرة، از تغلب ، از قضاعة. جدّی است جاهلی . و نسبت بدو عُرَنی شود. (از الاعلام زرکلی از النویری ).