کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عرعر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مث درخت عرعر
لهجه و گویش تهرانی
دراز بی قواره
-
واژههای همآوا
-
عرار
لغتنامه دهخدا
عرار. [ ع َ ] (اِخ ) نام ماده گاوی است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و عرب در مثل گوید: بأت عرار بکحل ، دو حریف را گویند که هر دو همزور باشند و گویند: آن دو گاو چندان همزور بودند که یکدیگر را سُرو زدند تا هر دو بمردند. و این مثل را درباره ٔ دو حر...
-
عرار
لغتنامه دهخدا
عرار. [ ع َ ] (ع اِ) گناه . || جنایت . (از اقرب الموارد).
-
عرار
لغتنامه دهخدا
عرار. [ ع َ ] (ع اِ) هر چیزی که به سوی چیزی بازگردد. (منتهی الارب ). || زنان که همواره پسر زایند. || گیاه خوشبوی یا آن بهار دشتی است زردرنگ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سختی . || بلندی . || مهتری . || اصل چیزی . || زشتی خوی . || قصاص . (منت...
-
عرار
لغتنامه دهخدا
عرار. [ ع ِ ] (اِخ ) موضعی است در دیار باهله از سرزمین یمامة. (معجم البلدان ).
-
عرار
لغتنامه دهخدا
عرار. [ ع ِ ] (ع اِ) سختی جرب . (ناظم الاطباء). || (مص ) بانگ کردن شترمرغ . (تاج المصادر).
-
عرار
فرهنگ فارسی معین
(عَ) [ ع . ] (اِ.) نرگس صحرایی .
-
ارار
لغتنامه دهخدا
ارار. [ اَرْ را ] (اِخ ) بقول حازمی از نواحی حلب است و یاقوت گوید من بدان وثوق ندارم . (معجم البلدان ).
-
ارار
لغتنامه دهخدا
ارار. [ اِ ] (اِخ ) سباستین . سازنده ٔ آلات موسیقی از مردم فرانسه . متولد در استراسبورگ و مؤسس کارخانه ٔ مهم ّ پیانوسازی (1752 - 1831م .).
-
ارار
لغتنامه دهخدا
ارار. [ اِ ] (اِخ ) نام وادیی است در کتاب نصر. (معجم البلدان ).
-
ارار
لغتنامه دهخدا
ارار. [ اِ ] (ع اِ) اَرّ. شاخی از درخت خاردار که آن را بر زمین زده نرم کنند و تر کرده و نمک بر آن پاشیده در زهدان ماده شتر داخل نمایند تا مانع لقاح دفع گردد. (منتهی الارب ).
-
عرار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'arār نرجس بری؛ نرگس صحرایی.
-
عَرعَر
لهجه و گویش تهرانی
صدای الاغ
-
عر عر
واژهنامه آزاد
صدای خر