کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عرعرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عرعرة
لغتنامه دهخدا
عرعرة. [ ع َ ع َ رَ ] (اِخ ) ابن بِرِند. محدث است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
عرعرة
لغتنامه دهخدا
عرعرة. [ ع َ ع َ رَ ] (ع مص ) برکندن چشم را. (از ناظم الاطباء). عرعر عینه ؛ چشم او را کندو یا درآورد. (از اقرب الموارد). || بیرون آوردن سربند شیشه را. (از ناظم الاطباء). عرعر صمام القارورة؛ در بطری را بیرون آورد. (از اقرب الموارد). || بجنبش آوردن چیز...
-
عرعرة
لغتنامه دهخدا
عرعرة. [ ع ُ ع ُ ة ] (ع اِ) سر هر چیزی و معظم آن ، از آن است عرعرة الجبل و السنام . (منتهی الارب ) عرعرةالجبل و السنام و الانف ؛ قسمت بالا و معظم کوه و سنام و بینی : نزل العدو بعرعرة الجبل و نحن بحضیضه ؛ دشمن در بالای کوه فرود آمده است درحالی که ما د...
-
عرعرة
لغتنامه دهخدا
عرعرة. [ع َ ع َ رَ ] (ع اِ) سربند شیشه . (منتهی الارب ). در بطری و گویند عَرعرة و کاء و بندی است که در بطری را با آن می بندند، و عُرعُرة در آن است . (از اقرب الموارد). و رجوع به عُرعرة شود. || پوست سر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بازیچه ای ا...
-
واژههای همآوا
-
عرارة
لغتنامه دهخدا
عرارة. [ ع َ رَ ] (ع اِ) بچه که زود شیر را ترک کند. || هر چیزی که به سوی چیزی بازگردد. (منتهی الارب ). || زنان که همواره پسر زایند. || درختی است خوشبوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
عرارة
لغتنامه دهخدا
عرارة. [ ع َ رَ ] (ع اِمص ) بسیاری . || بدخویی . || سختی . (منتهی الارب ). || بلندی . رفعت . (از اقرب الموارد). || مهتری . (منتهی الارب ). || بدبختی . (ناظم الاطباء). || (ص )زن که پسر زاید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || دختری که زود شیر ترک کند. ...
-
ارارة
لغتنامه دهخدا
ارارة. [ اِ رَ ] (ع مص ) تنک کردن مغز را. بگدازانیدن مزغ . (تاج المصادر بیهقی ). ضعیف و تنک گردانیدن مغز استخوان و غیره : ارار اﷲ مخّه ؛ ای رققه . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
ابوالصباح
لغتنامه دهخدا
ابوالصباح . [ اَ بُص ْ ص َ ] (اِخ ) اسماعیل بن صدیق . از او ابراهیم بن عرعره روایت کند.
-
حرةالقوس
لغتنامه دهخدا
حرةالقوس . [ ح َرْ رَ تُل ْ ق َ ] (اِخ ) موضعی است که درشعر عَرْعَرة نمیری یاد شده است . (معجم البلدان ).
-
ربیعةبن عامر
لغتنامه دهخدا
ربیعةبن عامر. [ رَ ع َ ت ِ ن ِ م ِ ] (اِخ ) ابن عامربن عقیل ، پدر ابرص و قحافة و عرعرة و قرة است از قبیله ٔ عقیل . (از منتهی الارب ).
-
عرعار
لغتنامه دهخدا
عرعار. [ ع َرْ رِ ] (ع اِ) بازیی است مر کودکان را. و مبنی بر کسر می باشد. و آن معدول از عَرعرة است چنانکه قرقار معدول از قرقرة میباشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || و نیز بدین لفظ کودکان آواز کنند تا دیگران بیرون آیند. (منتهی الارب ).
-
عرعر
لغتنامه دهخدا
عرعر. [ ع ُ ع ُ ] (ع اِ) مابین دوسوراخ بینی . (منتهی الارب ) . || زهار، و بن آن . (منتهی الارب ). مابین زهار و بن آن . (ناظم الاطباء). || خوی زشت وناپسند. (از اقرب الموارد). گویند رکب عرعره ؛ یعنی زشت گردید خوی او. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)...
-
عرعر
لغتنامه دهخدا
عرعر. [ ع َ ع َ ] (ع اِ) درخت سرو کوهی است . گویند میان آن درخت و نخل خرما عداوت است و یک جا نرویند. (برهان قاطع). درخت سرو پیوسته سبز، فارسی است . (منتهی الارب ). درختی است از قسم سرو، و این در اصل فارسی است . (آنندراج ). درختی است که قسمی از سرو با...