کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عرس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عرس
/'or[o]s/
معنی
۱. زفاف.
۲. مهمانی و جشن عروسی؛ مهمانی و طعامی که بعد از آوردن عروس به خانۀ داماد میدهند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
عروسی، مزاوجت، نکاح ≠ طلاق
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عرس
واژگان مترادف و متضاد
عروسی، مزاوجت، نکاح ≠ طلاق
-
عرس
لغتنامه دهخدا
عرس . [ ع َ ] (ع اِ) ستونی است در میان خیمه . (منتهی الارب ). عمودی است در وسط «فسطاط». (از اقرب الموارد). || رسن . (منتهی الارب ). حبل . (اقرب الموارد). || شتربچه ٔ خردسال . (منتهی الارب ). فصیل کوچک . (از اقرب الموارد). عُرس . رجوع به عُرس شود. || ...
-
عرس
لغتنامه دهخدا
عرس . [ ع َ ] (ع مص ) بستن گردن شتر را به بازوی وی . (از منتهی الارب ). عرس البعیر؛ گردن آن شتر را به بازویش بست در حالی که شتر سینه ٔ خود را بر زمین زده باشد. (از اقرب الموارد). || برگشتن از کسی . (از منتهی الارب ). عدول کردن و منصرف شدن از کسی . (ا...
-
عرس
لغتنامه دهخدا
عرس . [ ع َ رَ ] (ع مص ) متحیر و سرگشته گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || بازداشتن . (از منتهی الارب ). خودداری کردن و بخل ورزیدن . (از اقرب الموارد). گویند: عرس علی َّ ماعنده ، یعنی بخل ورزیدنسبت به من آنچه را نزد او بود. (از اقرب الم...
-
عرس
لغتنامه دهخدا
عرس . [ ع َ رِ ] (ع ص ) سرگشته . (منتهی الارب ). مدهوش و حیران . (از اقرب الموارد). || لازم گیرنده ٔ چیزی . || ترسنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). اسد. (اقرب الموارد).
-
عرس
لغتنامه دهخدا
عرس . [ ع ِ ] (ع اِ) زن باشوی . (منتهی الارب ). همسر و زن مرد. (از اقرب الموارد). || مرد با زن . (منتهی الارب ). شوهر زن . (از اقرب الموارد). گویند هی عرسه ، و هو عرسها. و زن و شوهر را عِرسان گویند. (از اقرب الموارد). || شیر ماده یا نر. (منتهی الارب ...
-
عرس
لغتنامه دهخدا
عرس . [ ع ُ ] (ع اِ) شتر بچه ٔ خردسال . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). فصیل کوچک و صغیر. (از اقرب الموارد). عَرس . رجوع به عَرس شود. ج ، اَعراس . (اقرب الموارد). || گائیدن . (از منتهی الارب ). نکاح و عروسی . (ناظم الاطباء). زفاف . (اقرب الموارد). عُر...
-
عرس
لغتنامه دهخدا
عرس . [ ع ُ رُ ] (اِخ ) جایگاهی است در بلاد هذبل . (از معجم البلدان ).
-
عرس
لغتنامه دهخدا
عرس . [ ع ُ رُ ] (ع اِ) نکاح و عروسی . (ناظم الاطباء). زفاف . (اقرب الموارد). عُرس . رجوع به عُرس شود. || مهمانی عروسی . (منتهی الارب ). طعام ولیمه . (از اقرب الموارد). رجوع به عُرس شود. || ج ِ عَروس . رجوع به عروس شود.
-
عرس
فرهنگ فارسی معین
(عَ رْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ستون ، ستون میان خیمه . 2 - ریسمان . 3 - کُره شتر خردسال .
-
عرس
فرهنگ فارسی معین
(عِ رْ) [ ع . ] (اِ.) زن شوهردار و مرد زن دار.
-
عرس
فرهنگ فارسی معین
(عُ) [ ع . ] (اِ.) عروسی ، غذای عروسی .
-
عرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'or[o]s ۱. زفاف.۲. مهمانی و جشن عروسی؛ مهمانی و طعامی که بعد از آوردن عروس به خانۀ داماد میدهند.
-
واژههای مشابه
-
ابن عرس
لغتنامه دهخدا
ابن عرس . [ اِ ن ُ ع ِ ] (ع اِمرکب ) جانوری بَرّی شبیه بموش ، سر و پاهای آن بزرگتر و درازتر از آن ، موی دُمش افشان و در مصر بخانه ها الفت گیرد و بدانجا به عرسه معروف است . و گویند چون طعامی زهرگین بیند موی بر اندام راست کند و فریاد برآورد. راسو. (خلا...