عرس . [ ع ِ ] (ع اِ) زن باشوی . (منتهی الارب ). همسر و زن مرد. (از اقرب الموارد). || مرد با زن . (منتهی الارب ). شوهر زن . (از اقرب الموارد). گویند هی عرسه ، و هو عرسها. و زن و شوهر را عِرسان گویند. (از اقرب الموارد). || شیر ماده یا نر. (منتهی الارب ). ماده شیر و لبوءة. (از اقرب الموارد). ج ، أعراس . (منتهی الارب ). و گاهی شیر نر و ماده را عِرسَین گویند. (از منتهی الارب ).
- ابن عرس ؛ راسو، که خرد گوش و برگردیده پلک باشد، گویا که گوشش از بیخ بریده است . (منتهی الارب ). چارپای کوچکی است چون موش ، که اشتر و اصلم و اسک می باشد. (از اقرب الموارد). ج ، بنات عرس ، برای مذکر و مؤنث . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). و گویند بنوعرس . (از منتهی الارب ). و رجوع به ابن عرس در همین لغت نامه شود.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.