کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عراف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عراف
/'arrāf/
معنی
۱. منجم.
۲. غیبگو.
۳. کاهن.
۴. جادوگر.
۵. فال بین.
۶. طبیب.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
رمال، غیبگو، فالبین، فالگیر، کاهن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عراف
لغتنامه دهخدا
عراف . [ ع َرْ را] (ع ص ) بسیار شناسنده . || منجم . (از اقرب الموارد). اخترگوی . (مهذب الاسماء). || کاهن و فالگوی . (منتهی الارب ). و گفته شده است عراف آن باشد که از گذشته و آینده خبر دهد. (اقرب الموارد).جاحظ گوید عراف پائین تر از کاهن است . (اقرب ال...
-
عراف
واژگان مترادف و متضاد
رمال، غیبگو، فالبین، فالگیر، کاهن
-
عراف
فرهنگ فارسی معین
(عَ) [ ع . ] (ص .) غیبگو، جادوگر، ساحر.
-
عراف
دیکشنری عربی به فارسی
روشن بين , نهان بين
-
عراف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] 'arrāf ۱. منجم.۲. غیبگو.۳. کاهن.۴. جادوگر.۵. فال بین.۶. طبیب.
-
جستوجو در متن
-
روشن بین
دیکشنری فارسی به عربی
عراف
-
نهان بین
دیکشنری فارسی به عربی
عراف
-
عرافی
لغتنامه دهخدا
عرافی . [ ع َرْ را ] (حامص ) عرّاف بودن .
-
رمال
واژگان مترادف و متضاد
دعانویس، ساحر، طالعبین، عراف، فالگیر، کاهن، کفبین
-
فالگیر
واژگان مترادف و متضاد
رمال، طالعبین، عراف، فالچی، فالزن، فالگو، کاهن
-
کاهن
واژگان مترادف و متضاد
پیشگو، جادوگر، رمال، ساحر، عراف، غیبگو، فالگو، فالگیر
-
اخترگو
لغتنامه دهخدا
اخترگو. [ اَ ت َ ] (نف مرکب ) اخترگوی . منجم . منجم احکامی . منجم حشوی . کاهن . (زوزنی ) (محمودبن عمر ربنجنی ). عرّاف . (محمودبن عمر ربنجنی ). فال گوی : اسپ کش گفتی سقط گردد کجاست کور اخترگوی و محرومی ز راست . مولوی .- اخترگوی شدن ؛ کهانت .
-
عرافت
لغتنامه دهخدا
عرافت . [ ع ِ ف َ ] (ع اِمص ) (علم ...) عرافة. در اصطلاح استدلال به پاره ای از حوادث گذشته است بر حوادث آینده به مناسبت یا مشابهت خفیه که بین آنهاست و یا اختلاط و ارتباطی که با یکدیگر دارند. رجوع به کهانت شود. عمل عراف نوعی است از کهانت و مخصوص بامور...
-
طبیب
لغتنامه دهخدا
طبیب . [ طَ ] (ع ص ) زیرک . || دانا. || نیک ماهر در کار خود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) پزشک . (فرهنگستان ) (منتهی الارب ). پجشک . (دهار). طب . آسی . عرّاف . (منتهی الارب ). آنکه علاج بدن کند. دانا به دوا و علاج و دارو و درمان . حکیم . ج ، اَ...