کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عرارة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عرارة
لغتنامه دهخدا
عرارة. [ ع َ رَ ] (ع اِ) بچه که زود شیر را ترک کند. || هر چیزی که به سوی چیزی بازگردد. (منتهی الارب ). || زنان که همواره پسر زایند. || درختی است خوشبوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
عرارة
لغتنامه دهخدا
عرارة. [ ع َ رَ ] (ع اِمص ) بسیاری . || بدخویی . || سختی . (منتهی الارب ). || بلندی . رفعت . (از اقرب الموارد). || مهتری . (منتهی الارب ). || بدبختی . (ناظم الاطباء). || (ص )زن که پسر زاید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || دختری که زود شیر ترک کند. ...
-
واژههای همآوا
-
عرعرة
لغتنامه دهخدا
عرعرة. [ ع َ ع َ رَ ] (اِخ ) ابن بِرِند. محدث است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
عرعرة
لغتنامه دهخدا
عرعرة. [ ع َ ع َ رَ ] (ع مص ) برکندن چشم را. (از ناظم الاطباء). عرعر عینه ؛ چشم او را کندو یا درآورد. (از اقرب الموارد). || بیرون آوردن سربند شیشه را. (از ناظم الاطباء). عرعر صمام القارورة؛ در بطری را بیرون آورد. (از اقرب الموارد). || بجنبش آوردن چیز...
-
عرعرة
لغتنامه دهخدا
عرعرة. [ ع ُ ع ُ ة ] (ع اِ) سر هر چیزی و معظم آن ، از آن است عرعرة الجبل و السنام . (منتهی الارب ) عرعرةالجبل و السنام و الانف ؛ قسمت بالا و معظم کوه و سنام و بینی : نزل العدو بعرعرة الجبل و نحن بحضیضه ؛ دشمن در بالای کوه فرود آمده است درحالی که ما د...
-
عرعرة
لغتنامه دهخدا
عرعرة. [ع َ ع َ رَ ] (ع اِ) سربند شیشه . (منتهی الارب ). در بطری و گویند عَرعرة و کاء و بندی است که در بطری را با آن می بندند، و عُرعُرة در آن است . (از اقرب الموارد). و رجوع به عُرعرة شود. || پوست سر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بازیچه ای ا...
-
ارارة
لغتنامه دهخدا
ارارة. [ اِ رَ ] (ع مص ) تنک کردن مغز را. بگدازانیدن مزغ . (تاج المصادر بیهقی ). ضعیف و تنک گردانیدن مغز استخوان و غیره : ارار اﷲ مخّه ؛ ای رققه . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
ابوسهل
لغتنامه دهخدا
ابوسهل . [ اَ س َ ] (اِخ ) فیل بن عراره . از روات حدیث است .
-
عرادة
لغتنامه دهخدا
عرادة. [ ع َ دَ ] (ع اِ) ملخ ماده . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و نیز رجوع به عرارة شود.
-
بدخویی
لغتنامه دهخدا
بدخویی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) بدخوئی . بدخلقی . بدخیمی . زشت خویی . تندخویی . مقابل خوش خویی ، نیک خویی . (فرهنگ فارسی معین ). رذالت و سؤخلق . (ناظم الاطباء). جَحرَمَة. دَغَر. دَغمَرَة. شِنغیرَة. شِیاص . عَرارَة. عُرام . عَربَدَة. عَسَر. عَکض . عَید...
-
اصل
لغتنامه دهخدا
اصل . [ اَ ] (ع اِ)والد: فلان لا اصل له و لا لسان . ج ، اصول . کسایی گوید:اینکه گویند لا اصل له و لا فصل ، اصل بمعنی والد و فصل بمعنی ولد است ، یا اصل حسب است و فصل لسان . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء). پدر. (لغت خطی ). ج ، آصُل . ...