کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عدنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عدنی
لغتنامه دهخدا
عدنی . [ ع َ ] (اِخ ) ابوعمرو، مکنی به ابی احمدبن زیادالندی الشاهد نیشابوری .از عبداﷲ بن شیرویه و جز آن حدیث شنید و از وی حاکم ابوعبداﷲ روایت کند. (از لباب الانساب ج 2 ص 126).
-
عدنی
لغتنامه دهخدا
عدنی . [ ع َ دَ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن یحیی بن ابی عمر العدنی . ساکن مکه بود. از سفیان بن عیینةوالداروردی و جز آنها روایت کند. و از وی اسحاق بن ابراهیم بن اسماعیل نسفی و ابوالولید الازرقی و جز آنهاروایت دارند. وی مردی ثقه بود. (از لباب الانساب ).
-
عدنی
لغتنامه دهخدا
عدنی . [ ع َ دَ ] (اِخ ) نام کوی و محله ای است در نیشابور : و میاه از میان آن بیرون آمدی و به خانقاه کوی عدنی فرود آوردند. (اسرارالتوحید). یک روز به کاری به کوی عدنی کویان فروشدم بر در خانقاه انبوهی دیدم پرسیدم که چه بوده است گفتند کسی آمده است . (اس...
-
عدنی
لغتنامه دهخدا
عدنی . [ ع َ دَ ] (ص نسبی ) نسبت است به عدن که شهر مشهوری است به یمن . رجوع به عدنی (ابوعبداﷲ) شود. (از لباب الالباب ج 2 ص 126). || نسبت است به عمل نوعی از لباس که در نیشابور درست کنند به نام الابراد و بر آن سکه ای باشد که آن را سکه ٔ عَدَن نامند. رج...
-
عدنی
لغتنامه دهخدا
عدنی . [ ع َ دَ نی ی ] (ع ص ) مرد کریم الاخلاق ، و اصل آن نسبت است به عدن و سپس غلبه یافته است در هر فن عالی . (از اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
Balaenoptera edeni
نهنگ بزرگبالۀ عدنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم جانوری] گونهای از نهنگبزرگبالهایان و راستۀ آببازسانان که در آبهای استوایی یا گرم زندگی میکند
-
واژههای همآوا
-
ادنی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'adnā ۱. پایینتر: ◻︎ ندارد خویشتن را در مضیقی / ز نااهلی اگر ادنی نشیند (ابنیمین: ۳۷۳).۲. کمترین.۳. پایینترین.۴. ضعیفتر؛ پستتر؛ زبونتر؛ افتادهتر.
-
ادنی
فرهنگ فارسی معین
(اَ نا) [ ع . ] (ص تف .) 1 - نزدیک تر، اقرب . 2 - زبون تر، پست تر. ج . اَدانی .
-
ادنی
لغتنامه دهخدا
ادنی . [ اَ نا ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از دُنُوّ. نزدیک تر. اقرب . مقابل اقصی . || نعت تفضیلی از دنی . زبون تر. (مؤید الفضلاء) (وطواط) (غیاث اللغات ).پست تر. فرومایه تر. ارذل . خسیس تر. پست رتبه تر. مقابل خیر. || کمتر. (منتهی الارب ). کمترین . (مؤید...
-
ادنی
لغتنامه دهخدا
ادنی . [ اِ دُ ] (اِخ ) نام ملت قدیم تراکیه .
-
جستوجو در متن
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) محمدبن یحیی عدنی . رجوع به محمد... شود.
-
حسن
لغتنامه دهخدا
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محمود عدنی . شاعر است . احوال و شعر او در دررالکامنة (ج 2 ص 45) آمده است .