کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عدل ورز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عدل گستر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] 'adlgostar = عادل
-
عدل بندی
دیکشنری فارسی به عربی
ربط , رزمة
-
ماشین عدل بندی
دیکشنری فارسی به عربی
کباسة
-
عدل و انصاف
فرهنگ گنجواژه
عدالت.
-
عدل و داد
فرهنگ گنجواژه
دادگستری.
-
عدل و مروت
فرهنگ گنجواژه
انصاف.
-
عدل و نصفت
فرهنگ گنجواژه
انصاف.
-
جستوجو در متن
-
هنرپرور
لغتنامه دهخدا
هنرپرور. [ هَُ ن َ پ َرْ وَ ](نف مرکب ) آنکه برای پیشرفت هنر بکوشد : هنرپرور و رادو بخشنده گنج از این تخمه هرگز نبد کس به رنج . فردوسی .وزیر جهاندار گیتی فروزوزیر هنرپرور رایزن . فرخی .خسرو غازی محمود محمدسیرت شاه دین ورز هنرپرور کامل فرهنگ . فرخی .ح...
-
نیک رایی
لغتنامه دهخدا
نیک رایی . (حامص مرکب ) نیک اندیشی . (فرهنگ فارسی معین ) : همه دیانت و دین ورز و نیک رایی کن که سوی خلد برین باشدت گذرنامه . شهید.ای مایه ٔ خوبی و نیک رایی روزم ندهد بی تو روشنائی . رودکی .اگرنه عدل شه استی و نیک رایی اوشدی سراسر کار جهان تباه و سیه ...
-
فر
لغتنامه دهخدا
فر. [ ف َ / ف َرر ] (اِ) شأن و شوکت و رفعت و شکوه . (برهان ) : سری بی تن و پهن گشته به گرزنه شان رنگ ماند و نه فر و نه برز. ابوشکور بلخی .به فر و هیبت شمشیر تو قرار گرفت زمانه ای که پرآشوب بود پالاپال . دقیقی .ای امیر مهربان این مهرگان خرم گذارفرّ و...
-
مکرمت
لغتنامه دهخدا
مکرمت . [ م َ رُ م َ ] (ع اِمص ، اِ) بزرگی و نوازش . (غیاث ). بزرگی و جوانمردی و مردمی و نوازش . (ناظم الاطباء). بزرگواری . مردمی . جوانمردی . کرم . کرامت . نواخت . مکرمة. ج ،مکارم . (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بخل ، ضحاک و من فریدونم مکرمت ملک و...
-
خلق
لغتنامه دهخدا
خلق . [ خ َ ] (ع اِ) مردمان . (ناظم الاطباء). مردم . (یادداشت بخط مؤلف ) : همی برآیم با آنکه برنیاید خلق . بوالعباس (از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).این چه ترفند است ای بت که همی گوید خلق که سقر باشد فرجام ترا مستقرا. خسروانی .فرزانه تر از تو نبود هرگ...
-
همه
لغتنامه دهخدا
همه . [ هََ م َ / م ِ ] (ضمیر مبهم ، ص ، ق ) برای احاطه ٔ افراد و شمول اجزا می آید و جمع کردن آن با یای وحدت غرابتی دارد، چنانکه سعدی گوید : همه تخت و ملکی پذیرد زوال .(از غیاث ).یکی از موارد استعمال لفظ همه در معنی «هر» و شاهد منقول از سعدی از این م...
-
خرم
لغتنامه دهخدا
خرم . [ خ ُرْ رَ ] (ص ) شادمان ، خوشوقت . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). مسرور. دلخوش . شاد. (ناظم الاطباء). شاداب . سرزنده . مقابل نژند. باطراوت . (یادداشت بخط مؤلف ). بَش ّ : باز تو بی رنج باش و جان تو خرم با نی و با رود با نبیذ فنار...
-
بلند
لغتنامه دهخدا
بلند. [ ب ُ ل َ ] (ص ، ق ) مقابل پست . (از برهان ). مرتفع و عالی و سرافراز. (ناظم الاطباء). کشیده . افراشته . برافراشته . مرتفع، در مقابل کوتاه و پست . (فرهنگ فارسی معین ). اشرف . أعلی . أعیط. افراخته . باذخ . أکوم . باسق . تِلو. جاهض . رفیع. رفیع...