کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عجان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عجان
لغتنامه دهخدا
عجان . [ ع َج ْ جا ] (ع ص ) احمق . (مهذب الاسماء). گول . (منتهی الارب ). || خمیرگیر. خمیرکن . (مهذب الاسماء). فعّال است مبالغه را. (اقرب الموارد).
-
عجان
لغتنامه دهخدا
عجان . [ ع ِ ] (ع اِ) گردن . (منتهی الارب ). گردن به لغت اهل یمن . (اقرب الموارد). || سرین . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (لسان العرب ). || قضیب ممدود از خصیه تا دبر. (منتهی الارب ) (لسان العرب ). القضیب الممدود و مابین السبیلین من الرجل و المراءة. ...
-
واژههای همآوا
-
آجان
فرهنگ فارسی معین
( اِ.)(عا.) = آژان :مأمور شهربانی ،پاسبان .
-
اجان
لغتنامه دهخدا
اجان . [ ] (اِخ ) پسر شویانا از اخلاف سلیمان که شانزده سال پادشاهی بنی اسرائیل داشت . رجوع به حبط ج 1 ص 46 شود.
-
اجان
لغتنامه دهخدا
اجان . [ اَ ] (اِخ ) بلاد متسعه ٔ ممتده ای در سواحل افریقای شرقی ، واقع در ساحل اقیانوس هند، و آن از زنگبار تا رأس غردافوی ممتد است . مساحت عرضش در حدود 10 درجه است و طرف جنوبی آن بخط استواء نزدیک است و سکنه ٔ این بلاد از قبیله ٔ ایساریاسومولی و بعض...
-
اجان
لغتنامه دهخدا
اجان . [ اُ] (اِخ ) شهری است خرد در آذربایجان و بین آن و تبریز ده فرسنگ راه است و در راه ری به تبریز واقع است ویاقوت حموی آن را دیده و گوید: دارای حصار و بازار است ، لیکن اغلب آن خراب شده است . (معجم البلدان ). مؤلف مرآت البلدان آرد: صاحب معجم البلد...
-
آجان
واژهنامه آزاد
در زبان آذری معمولا آجان به پدر بزرگ گفته میشود
-
جستوجو در متن
-
عجن
لغتنامه دهخدا
عجن . [ ع ُ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ عِجان . (منتهی الارب ). رجوع به عجان شود. || ج ِ عجین . (منتهی الارب ). رجوع به عجین شود.
-
اعجنة
لغتنامه دهخدا
اعجنة. [ اَ ج ِ ن َ ] (ع اِ) ج ِ عِجان ، بمعنی گردن و سرین و جز آن . (از منتهی الارب ).
-
حرقة
لغتنامه دهخدا
حرقة. [ ح ُ ق َ ] (اِخ ) ناحیه ای به عجان و عده ای بدان منسوبند. (معجم البلدان ).
-
اعجان
لغتنامه دهخدا
اعجان . [ اِ ] (ع مص ) بر ناقه ٔ فربه سوار شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ماده شتر فربه را سوار شدن . (از اقرب الموارد). || آماسیدن عجان ماده شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || برآمدن و آماسیدن عجان مرد. || سالخورده شد...
-
خمیرگیر
لغتنامه دهخدا
خمیرگیر. [ خ َ ] (نف مرکب ، اِ) عجان . خلیفه . خمیرساز. خمیرگر. آنکه خمیر را ورزد نان پختن را. آنکه در نانوایی خمیر نان آماده کند. در نانوائی آنکه خمیر را ورزد و برای کنده گرفتن مهیا کند. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
عجین
لغتنامه دهخدا
عجین . [ ع َ ] (ع مص ) سرشتن و خمیرکردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آمیختن : آبش همه از کوثر و از چشمه ٔ حیوان خاکش همه از عنبر و کافور عجین است . منوچهری .جان تو بر عالم علوی رسدچون کنی مر علم را با جان عجین . ناصرخسرو.|| بر عجان کسی زدن . (منتهی ا...