کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عبل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ابل
لغتنامه دهخدا
ابل . [ اَ ب ِ ] (اِ) قاقله ٔ صغار. هیل که در طعام کنند. هال . هل . قردامومن .
-
ابل
لغتنامه دهخدا
ابل . [ اَ ب ِ ] (ع ص ) فربه . || دانا بکار شتر. آنکه استاد باشد در شترداری .
-
ابل
لغتنامه دهخدا
ابل . [ اَ ب ُ ] (اِ) دوائی است که به شیرازی بل شیرین گویند و طراثیث و طرثوث همان است . (برهان ).
-
ابل
لغتنامه دهخدا
ابل . [ اِ ب ِ / اِ ] (ع اِ) نامی است جمله اشتران را. (مهذب الاسماء). اشتران بیش از دو. (جمع بی مفرد یا اسم جنس باعتبار وضع نه استعمال ). ج ، آبال : محقق همان بیند اندر ابل که در خوبرویان چین و چگل . سعدی .گفتم بگریم تا ابل ،چون خر فرومانَد بگل وین ن...
-
ابل
لغتنامه دهخدا
ابل . [ اِ ب ُ ] (از لاتینی ،اِ) غلیون . اقطی صغیر.
-
ابل
لغتنامه دهخدا
ابل . [ اُ ب ُ ] (ع اِ) گیاهی است که بار دیگر از گیاه ِ بریده یا چریده رسته باشد. || ج ِ ابیل . || (اِخ ) نام موضعی است .
-
ابل
لغتنامه دهخدا
ابل . [ اُب ْ ب َ ] (ع ص ) ابل ابل ؛ شتران رهاشده که کسی به آنها دست نرساند و متعرض احوال آنها نبود.
-
ابل
لغتنامه دهخدا
ابل .[ اَ ب َل ل ] (ع ص ) سخت بی شرم . (مهذب الاسماء). بی شرم .بی حیا. شوخ . || سوگندخواره . (مهذب الاسماء). || ستمکار. بغایت ظالم . || فاسق . فاجر. || مرد سخت خصومت . جنگجو. مرد ستهنده . || بازایستاده از خیر. || دیردارنده ٔ وام . بَدبِده . مؤنث : ب...
-
جستوجو در متن
-
عبلی
لغتنامه دهخدا
عبلی . [ ع َ ب َ لی ْی ] (ص نسبی ) نسبت است به عبل و آن بطنی از رعین است . (از اللباب ج 3 ص 116).
-
جزارة
لغتنامه دهخدا
جزارة. [ ج ُ رَ ] (ع اِ) مرد کشنده ٔ شتر. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || اطراف جزور (شتر نحرشده ) مانند دست و پا و گردن آن و آنرا بدین نام خوانند چون جَزّارآنها را بدست گیرد. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). اطراف جزور باشد مانند دست و پای و سر...
-
اسافل
لغتنامه دهخدا
اسافل . [ اَ ف ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اسفل . پائین ترین ها. کمینها. (غیاث اللغات ). پائین ها. زبون تران . ضد اعالی . || سرینهای مردم . (غیاث ). سواءة : زن قدری زهر در ماشوره نهاد یک جانب در اسافل برنا... (کلیله و دمنه ). || شتران ریزه . (منتهی الارب ). ش...
-
رسن تافتن
لغتنامه دهخدا
رسن تافتن . [ رَ س َ ت َ ] (مص مرکب ) رسن تابیدن . ریسمان تافتن . (از آنندراج ). تعویه . (منتهی الارب ). عیل . (تاج المصادر بیهقی ). مَسْد. (دهار) (منتهی الارب ):ز گور تا لب دوزخ بتافتم رسنی زبهر بستن بار گناه بسیارم . سوزنی . || کنایه از فکر بر اصل ...
-
ارطی
لغتنامه دهخدا
ارطی . [ اَ طا / اَ ] (ع اِ) بلغت رومی درخت وزک را گویند که پده است و بعربی غرب خوانند. (برهان قاطع). درختی است که شکوفه ٔ آن مانند شکوفه ٔ بید و برگش پهن است و برِ آن تلخ و مانند عناب و تر و تازه ٔآنرا شتر میخورد. بیخهایش سرخ است . (آنندراج ). گیاهی...
-
اعشی
لغتنامه دهخدا
اعشی . [ اَ شا ] (اِخ ) لقب شاعری عظیم الشأن از عرب . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نام وی میمون بن قیس است و بجهت بسیاری تفنن در سرودن شعر او را «صناجةالعرب » میگفتند. وی یکی از چهار تن شاعر عرب است که به اتفاق او را شاعرترین شعراء عرب میدانند. و او ب...
-
درشت شدن
لغتنامه دهخدا
درشت شدن . [ دُ رُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) زبر شدن . خشن شدن . مقابل نرم و لطیف شدن ، چون : درشت شدن دست از کار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : وَاندر گلوش تلخ چو حنظل شودعسل وَاندر برش درشت چو سوهان شود قصب . ناصرخسرو.اخشیشان ؛ نیک درشت شدن . (دهار). اًسفاء؛ د...