کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عبط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عبط
لغتنامه دهخدا
عبط. [ ع َ ] (ع مص ) بی علت کشتن ذبیحه ٔ پرگوشت و جوان را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (المنجد). || بی علت و جوان کشتن . (منتهی الارب ). || پنهان و غایب گردیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (المنجد). || عبط الارض عبطاً؛ کندن...
-
عبط
لغتنامه دهخدا
عبط. [ ع ُ ب ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِعبیط. (ناظم الاطباء) (المنجد). رجوع به عبیط شود.
-
واژههای همآوا
-
أَبَتِ
فرهنگ واژگان قرآن
پدرجان
-
آبت
لغتنامه دهخدا
آبت . [ ب ِ ] (ع ص ) سخت گرم (روز).
-
ابت
لغتنامه دهخدا
ابت . [ اَ ] (ع مص ) سخت گرم شدن .
-
ابت
لغتنامه دهخدا
ابت . [ اَ ب ِ /اَ ] (ع ص ) روز سخت گرم . || گرمای سخت .
-
ابط
لغتنامه دهخدا
ابط. [ اَ ] (ع مص ) فروانداختن .
-
ابط
لغتنامه دهخدا
ابط. [ اِ ] (اِخ ) نام دهی به یمامه .
-
ابط
لغتنامه دهخدا
ابط. [ اِ ] (ع اِ) بَغل . بن بغل . زیر بَغل . باطن منکب . کش . خش . || باقی ریگ که بماند بر زمین چون راهها. (مهذب الاسماء). توده ٔ ریگ که باریک شده باشد. ج ، آباط.
-
ابط
لغتنامه دهخدا
ابط. [ اِ ب ِ ] (ع اِ) اِبط.
-
جستوجو در متن
-
عبیط
لغتنامه دهخدا
عبیط. [ ع َ ] (ع ص ) شتر فربه و جوان که بی علت و بیماری کشته باشند. ج ، عُبُط، عِباط. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || تازه . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). دم عبیط. لحم عبیط. (آنندراج ). زعفران عبیط. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (...
-
دروغ بستن
لغتنامه دهخدا
دروغ بستن . [ دُ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) دروغ گفتن . دروغ بافتن . تهمت زدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). به کسی نسبت دروغ دادن و بهتان بر کسی بستن . (ناظم الاطباء). اعتباط. افتراء. (زمخشری ). تهمت : دست من و زلف یار حاشابر خویش دروغ بسته بودم . کمال خجندی (ا...
-
کندیدن
لغتنامه دهخدا
کندیدن . [ ک َ دَ ] (مص ) کندن . (آنندراج ). کندن و کندن فرمودن . (ناظم الاطباء). کندن فرمودن . به کندن واداشتن . (فرهنگ فارسی معین ): عبط، اعتباط؛ کندیدن جای ناکنده را. (منتهی الارب ). || بیرون آوردن . خارج کردن . درآوردن . (ازفهرست ولف ). کندن . (ف...