کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عبرات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عبرات
/'abarāt/
معنی
= عَبره
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عبرات
لغتنامه دهخدا
عبرات . [ ع َ ب َ ] (ع اِ) ج ِ عَبرة. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || (اِخ ) یوم العبرات ؛ از روزهای اعراب است . (ناظم الاطباء).
-
عبرات
فرهنگ فارسی معین
(عَ بَ) [ ع . ] (اِ.) جِ عبرة ؛ اشک ها، سرشک ها.
-
عبرات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ عبرة] [قدیمی] 'abarāt = عَبره
-
واژههای همآوا
-
ابرات
لغتنامه دهخدا
ابرات . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بُرت . مردان راهبر.
-
ابرات
لغتنامه دهخدا
ابرات . [ اِ ] (ع مص ) ماهر شدن بکاری .
-
ابرات
لغتنامه دهخدا
ابرات . [ اِ ب َ ] (ع اِ) ج ِ اِبْره . سوزنها.
-
جستوجو در متن
-
عبره
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . عبرة ] (اِ.) 1 - اشک ، سرشک . ج . عبرات و عبر. 2 - اندوه بی گریه .
-
حسرات
لغتنامه دهخدا
حسرات . [ ح َ س َ ](ع اِ) ج ِ حسرت . (ترجمان عادل ) : عبرات حسرات از دیدگان فاطمه روان شد. (قصص الانبیاء جویری ).
-
عبرة
لغتنامه دهخدا
عبرة. [ ع َ رَ ](ع اِمص ) بیان و تفسیر. || اسم است تعبیررا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) سرشگ در چشم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). || تردد گریه در سینه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || م...
-
غمرات
لغتنامه دهخدا
غمرات . [ غ َ م َ ] (ع اِ)ج ِ غَمرَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). رجوع به غَمرة شود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : و شکر بعد معالجة کل مغلق من الغمرات و مدافعة کل مولم من الملمات . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300). و غمرات و عبرات...
-
خالد زبیدی یمنی
لغتنامه دهخدا
خالد زبیدی یمنی . [ ل ِ دِ زَ ی ِ ی َ م َ ](اِخ ) وی شاعر تنگدست اسلامی است . ابوعبیدة معمربن مثنی میگوید: خالد زبیدی با جماعتی از زبید به سنجار آمد و در بین همراهانش دو پسرعم او به اسامی «ضائی » و «عوید» بودند روزی آنها از شراب سنجار نوشیدند و میل ب...
-
علی جوینی
لغتنامه دهخدا
علی جوینی . [ ع َ ی ِ ج ُ وَ ] (اِخ ) ابن احمد کاتب ، ملقّب به منتجب الدین بدیع اتابک جوینی . منشی معروف سلطان سنجر سلجوقی و صاحب دیوان رسائل او. از تاریخ ولادت او اطلاع صحیحی در دست نیست ولی بنابرآنچه در «عتبةالکتبة» (ص 5) آمده است وی در حدود سال 51...
-
ذلفاء
لغتنامه دهخدا
ذلفاء. [ ذَ ] (اِخ ) بنت الابیض زوجة و معشوقه ٔنجدة ابن الاسود پسر عم خود. وی کنیزکی از اهل مدینه معاصر خلفای اموی است ، او را در ابتداء سعیدبن عبدالملک بخرید و سپس ببرادر او سلیمان بن عبدالملک رسید واو عشقی بیش از حدّ به وی می ورزید و او را در عشق ذ...