کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عارض شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عارض و قامت
فرهنگ گنجواژه
ظاهر.
-
گوش و عارض
فرهنگ گنجواژه
زیبائی، رخسار.
-
زلف و عارض
فرهنگ گنجواژه
زیبائی.
-
جستوجو در متن
-
طاری شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. شایع شدن، منتشر شدن ۲. عارض شدن
-
مخاض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] maxāz عارض شدن درد زایمان.
-
عروض
لغتنامه دهخدا
عروض . [ ع ُ ] (ع مص ) پیش آمدن کسی را حاجت . (از منتهی الارب ). عارض شدن . ظهور. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). طاری شدن . سانح شدن . عَرض . رجوع به عرض شود.
-
رخ دادن
لغتنامه دهخدا
رخ دادن . [ رُ دَ ] (مص مرکب ) حادث شدن . روی دادن . اتفاق افتادن . (یادداشت مؤلف ). پیش آمدن . واقع شدن و حادث شدن . (فرهنگ نظام ). عارض شدن . روی آور شدن . (ناظم الاطباء): حوادث بدی برای ما رخ داد. (یادداشت مؤلف ).
-
هه
لغتنامه دهخدا
هه . [ هََ ه ه ] (ع مص ) لثغه عارض شدن کسی را و بند شدن زبان در سخن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
ههة
لغتنامه دهخدا
ههة. [ هََ هَْهََ ] (ع مص ) بند شدن زبان و لثغه عارض شدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به هه شود.
-
زبان دراز شدن
لغتنامه دهخدا
زبان دراز شدن . [ زَ دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گستاخ شدن . خارج شدن از حد ادب : شمع سحرگهی اگر لاف ز عارض تو زدخصم زبان دراز شد خنجر آبدار کو.حافظ.
-
افتادن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: ōftātan] ‹اوفتادن، افتیدن، افتدن، فتادن› 'oftādan ۱. از بالا به پایین افتادن؛ سقوط کردن؛ فرود آمدن.۲. [عامیانه، مجاز] بیاستفاده در جایی رها شدن.۳. [عامیانه، مجاز] بستری یا زمینگیر شدن.۴. وقوع حادثهای بهصورت ناگهانی.۵. در ...
-
سوختگی
فرهنگ فارسی معین
(تَ یا تِ) (حامص .) 1 - عمل سوخته شدن . 2 - درد و مصیبتی که عارض شخص شود. 3 - اذیت و صدمه ای که به دل وارد آید.
-
خط درآوردن
لغتنامه دهخدا
خطدرآوردن . [ خ َدَ وَ دَ ] (مص مرکب ) مخطط شدن جوان ساده رو. (آنندراج ). موی بر عارض جوان روئیدن .
-
ثول
لغتنامه دهخدا
ثول . [ث َ ] (ع مص ) احمق گردیدن . || دیوانه شدن گرفتن . || ثولاء شدن گوسفند و آن استرخائی است در اعضای گوسفند یا دیوانگی گوسفند که چون بدو عارض شود تبعیت گوسفندان گذارد و تنها چرد. || ثول وعاء؛ ریختن همه ٔ آنچه را که در خنور بود.
-
عطسه کردن
لغتنامه دهخدا
عطسه کردن . [ ع َ س َ / س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عارض شدن عطسه . (فرهنگ فارسی معین ). عطسه دادن . عطسه زدن . خفیدن . زفرافیدن .