کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ظلمت آباد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ظلمت آباد
لغتنامه دهخدا
ظلمت آباد. [ ظُ م َ ] (اِ مرکب ) کنایه از عالم عدم است . (آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
ظَلَمْتُ
فرهنگ واژگان قرآن
ستم کردم (ظلم عبارت از رفتاري است ناشايسته و نا بجا در قبال چيزي يا کسي ،يا قرار دادن چيزي در غير از جايي که شايسته آن است . لذا نافرماني خداي سبحان را از جهت اينکه مستحق عبادت و اطاعت است و همچنين مخالفت تکليف را ظلم ميشمارند اگر چه اين مخالفت از رو...
-
سه ظلمت
لغتنامه دهخدا
سه ظلمت . [ س ِ ظُ م َ ] (اِ مرکب ) کنایه از تاریکی صلب و تاریکی شکم و تاریکی زهدان مادر است و آنرا سه ظلمات هم میگویند. (برهان ) (غیاث ) : فرش چو خور مهتاب را آراست باب الباب راچون در سه ظلمت آب را انوار یزدان پرورد.خاقانی .
-
ظلمت سرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] zolmatsarā دنیا؛ ظلمتکده.
-
ظلمت فزا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹ظلمتفزای› [قدیمی] zolmatfazā افزایندۀ تاریکی.
-
ظلمت کده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] [قدیمی] zolmatkade ۱. هرجای بسیار تاریک.۲. [مجاز] دنیا.
-
نور و ظلمت
فرهنگ گنجواژه
متضاد.
-
جستوجو در متن
-
ناظر دهلوی
لغتنامه دهخدا
ناظر دهلوی .[ ظِ رِ دِ ل َ ] (اِخ ) سیدناصربن سیدحاجی گجراتی بن سیدجعفر شیرازی ، متخلص به ناظر. از شاعران پارسی گوی هند است . وی در مدینه متولد شد و در شهر گجرات نشأت یافت در ولایت شاه جهان آباد به دربار شاه جهان راه و تقرب یافت . مؤلف صبح گلشن آرد...
-
اهل دل
لغتنامه دهخدا
اهل دل . [ اَ ل ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صاحب دل . (آنندراج ). اهل ذوق و مکاشفه . سالک طریق دل . مقابل اصحاب عقل : دل اهل دل است آن کعبه ٔ دادمکن ویران مر او را دار آباد. ناصرخسرو.جهالت ظلمت جان و جهان است بر اهل دل این معنی عیان است . ناصرخسر...
-
تابش
لغتنامه دهخدا
تابش . [ ب َ / ب ِ ] (اِمص ) روشنی و فروغ آفتاب و شمع و پرتو آتش . (آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرا).بریص ؛ درخش و تابش چیزی . (منتهی الارب ) : به گرز نبردی بر افراسیاب کنم تیره گون تابش آفتاب . فردوسی .بخشکی رسیدند چون روز گشت گه تابش گیتی افروز گشت ....
-
تاری
لغتنامه دهخدا
تاری . (ص ) مخفف تاریک . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تیره و تاریک . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). تاریک . (جهانگیری ). تیره و تار. (انجمن آرا). تار. تاران . تارین . تارون . تاره . (فرهنگ رشیدی ). ظلمانی . مظلم .بی روشنی . سیاه . داج . ظلام . مدلهم . کس...
-
غباد
لغتنامه دهخدا
غباد. [ غ ُ ] (اِخ ) قباد. ابن فیروز پادشاه ساسانی (پدر انوشیروان ) (از سال 488 - 531 م .). مرحوم فروغی در خلاصه ٔ شاهنامه آرد: پیروز (پادشاه ساسانی ) را دو پسر بود: «قباد» و «بلاش ». در هنگامی که به رزم ترکان میشد قباد را با خود برد و بلاش را جانشین...
-
ابوالمظفر
لغتنامه دهخدا
ابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابراهیم بن مسعودبن محمود غزنوی ملقب برضی ّالدّوله . ابوالفضل بیهقی در تاریخ خود آرد: خدای عز و جل ... سلطان معظم ولی النعم ابوالمظفر ابراهیم بن ناصردین اﷲ را در سعادت و فرّخی و همایونی بدارالملک رسانید و ت...