کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ظلع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ظلع
لغتنامه دهخدا
ظلع. [ ظَ ] (ع اِ) شأن . حالت . وفی المثل : لایربع علی ظلعک من لیس یحزنه امرک ؛ یعنی به اهتمام شأن تو نرسد مگر غمخوار تو. اربع علی ظلعک َ؛ بازدار خود را از کاری که طاقت آن نداری زیرا که ناتوانی . ارْق َ علی ظَلعک َ؛ جهد در کاری کن که توانی و نرمی و...
-
ظلع
لغتنامه دهخدا
ظلع. [ ظَ ل َ ] (ع مص ) تنگ آمدن جای از بسیاری مردم : ظلعت الارض ُ بأهلها؛ أی ضاقت .
-
ظلع
لغتنامه دهخدا
ظلع. [ ظُ ل َ ] (اِخ ) کوهی است بنی سلیم را.
-
واژههای همآوا
-
ظل ا
لغتنامه دهخدا
ظل ا. [ ظِل ْ لُل ْ لاه ] (ع اِ مرکب ) سایه ٔ خدا.صفتی است که شاهان را دهند و صاحب آنندراج گوید: و به اصطلاح پادشاه را گویند، چه سایه ٔ هر شیئی صاحب اوست و حکایت میکند از ذات آن شخص . پادشاه نیز همین حال را دارد به ذات الهی که انتظام مملکت به ذات اوس...
-
ضلع
واژگان مترادف و متضاد
۱. بر، پهلو، جانب، کنار، ور ۲. دنده
-
ضلع
فرهنگ واژههای سره
دیواره، راستا، راسته
-
ضلع
فرهنگ فارسی معین
(ض ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کنار، جانب . 2 - استخوان پهلو. ج . اضلاع ، ضلوع .
-
زلا
لغتنامه دهخدا
زلا. [ زَل ْ لا ] (ع ص ) (از: «ز ل ل ») زن سبک سرین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کمانی که تیر از آن زود بلغزد و برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
زلا
لغتنامه دهخدا
زلا. [ زُ ] (اِخ ) رجوع به زولا (امیل ...) شود.
-
زلع
لغتنامه دهخدا
زلع. [ ] (ع مص ) بلعیدن . (از دزی ج 1 ص 599). رجوع به همین کتاب شود.
-
زلع
لغتنامه دهخدا
زلع. [ زَ ] (ع مص ) ربودن چیزی را به فریب . || سوختن پای کسی را به آتش . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خارج کردن آب از چاه . (از اقرب الموارد). || شکافته شدن قدم و پشت دست .(از تاج المصادر بیهقی ). شکافته شدن ظا...
-
زلع
لغتنامه دهخدا
زلع. [ زَ ل َ ] (ع اِمص ) کفتگی پای و ظاهر پنجه یا شکافتگی پوست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کفتگی باطن قدم . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
ضلع
لغتنامه دهخدا
ضلع. [ ض َ ] (ع اِ) میل و خواهش . یقال : ضلعک معه ، و منه المثل : لاتنقش الشوکة بالشوکة فان ضلعها مَعَها؛ در حق شخصی گویند که با دیگری پیکار کند (قیل القیاس تحریکه لأنهم یقولون ضلع مع فلان کفرح و لکنهم خففوا فتقول اجعل بینی و بینک فلاناً؛ ای رجلاً ی...
-
ضلع
لغتنامه دهخدا
ضلع. [ ض َ ] (ع مص ) پر شدن شکم از سیری یا سیرابی تا آنکه برسد آب اضلاع را، یا عام است . (منتهی الارب ). || میل کردن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). کژ گردیدن نه از خلقت . (منتهی الارب ). چسبیدن . (تاج المصادر). کژ شدن . (زوزنی ). گوژ شدن . (تاج ال...