کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طور
/to[w]r/
معنی
۱. نوع؛ گونه.
۲. [قدیمی] حالت؛ چگونگی.
٣. [قدیمی] مرتبه؛ نوبت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
کوه طور
برابر فارسی
سان
دیکشنری
manner, manners, way, wise
-
جستوجوی دقیق
-
طور
واژگان مترادف و متضاد
کوه طور
-
طور
واژگان مترادف و متضاد
۱. گونه، شکل، جور، شق، طریق، قسم، نحو، نهج، وجه ۲. رسم، روال ۳. طریقه، شیوه، روش، متد، سبک ۴. حالت، حال، چگونگی، کیفیت، هیئت
-
طور
فرهنگ واژههای سره
سان
-
طور
لغتنامه دهخدا
طور. (اِ) دام . شبکه (یعنی جامه ای از رسن یا طناب مشبک ). شبکه که بدان ماهی گیرند. شبکه ٔ صیاد. طور ماهیگیران . بیاحه . دام ماهیگیری . || قسمی پارچه ٔ دیداری .
-
طور
لغتنامه دهخدا
طور. (اِخ ) از حدود و نواحی بیضاست به فارس به چهارفرسنگی بیضا بر سر راه شیراز به سمیرم . (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 129 و 161).
-
طور
لغتنامه دهخدا
طور. (اِخ ) دهی جزء دهستان فراهان پائین بخش فرمهین شهرستان اراک در 24 هزارگزی جنوب باختری فرمهین و 6 هزارگزی راه مالرو عمومی . کوهستانی و سردسیر با 323 تن سکنه . آب آن از قنات و چشمه و محصول آنجا غلات و انگور و میوه جات . شغل اهالی زراعت و گله داری و...
-
طور
لغتنامه دهخدا
طور. (اِخ ) سوره ٔ پنجاه ودومین از قرآن کریم ، مکیه و آن چهل ونه آیت است ، پس از ذاریات و پیش از نجم .
-
طور
لغتنامه دهخدا
طور. (اِخ ) شهری است بنواحی نصیبین . (منتهی الارب ). رجوع به طور عبدین شود.
-
طور
لغتنامه دهخدا
طور. (اِخ ) کوهی که موسی بر آن بمناجات شد. نام کوهی که موسی علیه السلام بر آن بمناجات شدی . طور سیناء در شبه جزیره ٔ سیناء . رجوع به طور سینا شود : هرکه در مصر شود یوسف چاهی نشودهرکه بر طور شود موسی عمران نشود. سنائی .آب پیراهن سنگ ار بشود نیست عجب ک...
-
طور
لغتنامه دهخدا
طور. (ع اِ) پیرامون سرای . (منتهی الارب ). فنای خانه . (منتخب اللغات ). || حد و نهایت چیزی . (منتهی الارب ). || کوه . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (دهار).
-
طور
لغتنامه دهخدا
طور. [ طَ ] (ع اِ) یک بار. ج ، اطوار. قال اﷲ تعالی : خلقکم اطواراً ؛ قال الاخفش ای طَوراً نطفةً و طَوراً عَلقةً و طوراً مُضغةً. (منتهی الارب ). کرت . بار. || مساوی چیزی .مقابل چیزی . (منتهی الارب ). آنچه بر طرف چیزی یا مقابل چیزی باشد. (منتخب اللغات ...
-
طور
لغتنامه دهخدا
طور. [ طَ ] (ع مص ) طوران . نزدیک شدن بچیزی . (منتهی الارب ): لا اطور به ؛ ای لا اقربه . (تاج المصادر). || پیرامون چیزی گردیدن . (منتهی الارب ). گرد چیزی گردیدن . (منتخب اللغات ).
-
طور
فرهنگ فارسی معین
(طَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نوع ، صنف . 2 - حالت ، چگونگی . 3 - حد، اندازه .
-
طور
فرهنگ فارسی معین
[ معر. ] (اِ.) دام .
-
طور
دیکشنری عربی به فارسی
توسعه دادن , ايجاد کردن