کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طوج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طوج
لغتنامه دهخدا
طوج . [ ] (اِخ ) لغتی در تور. حمزه ٔ اصفهانی یکی از فرزندان فریدون را که در کتب ماتور مینویسند طوج آورده است : و قسم فریدون مملکته بین ثلثة اولاده و هم سلم و طوج و ایرج . (سنی ملوک الارض حمزه ٔ اصفهانی ).
-
واژههای همآوا
-
توج
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) بهی ، به ، آبی .
-
توج
لغتنامه دهخدا
توج . (اِ) بهی را گویند و آنرا بِه ْ نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). میوه ایست که آنرا بِه ْ و بهی گویند. (برهان ). میوه ٔ بهی . (فرهنگ رشیدی ). میوه ٔ به که آنرا بهی نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). در لاهیجان بِه ْ را گویند و در رامیان آنراشغال به ...
-
توج
لغتنامه دهخدا
توج . [ ت َ ] (ع مص ) فرورفتن انگشت در چیزی آماسیده و تر، یقال : تاجت اصبعی فیه .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || افسر پوشیدن . (از اقرب الموارد). رجوع به تاج و تتویج شود.
-
توج
لغتنامه دهخدا
توج . [ ت َوْ وَ ] (اِخ ) لغتی است در تَوَّز که شهریست به فارس . (منتهی الارب ). نام شهریست در فارس میانه ٔ بلوک کازرون و شولستان ممسنی و بلوک خشت ، و در کتابهای لغت و تایخ نوشته است تَوَّج به فتح و تشدید واو وفتحه ، شهری است در فارس نزدیک کازرون ، چ...
-
توج
لغتنامه دهخدا
توج . [ ت َوْ وَ ] (ع اِ) بیشه ٔ شیرناک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
توج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] tuj = بِه۱
-
جستوجو در متن
-
حبه
واژگان مترادف و متضاد
۱. دانه، یکحب، یکدانه ۲. اندکی، قلیلی، کمی، یکذره ۳. تگرگ ۴. واحدوزن، نیمتسو، نیم طوج
-
شورارونق
لغتنامه دهخدا
شورارونق . [ اَرْ وَ ن َ ] (اِخ ) در متن تاریخ گزیده (چ اروپا ص 581) دریای شورارونق و طوج و به تبع در فهرست آن ، دریای شورارونق به همین صورت آمده و شورارونق یک کلمه دانسته شده است و حال آنکه صحیح دریای «ارونق » و «طسوج » با صفت شور است و آن نام دیگری...