کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طلیق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طلیق
/taliq/
معنی
۱. آزاد؛ رها؛ غیرمقید.
۲. گشادهزبان؛ فصیح؛ روان.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آزاد، رها، غیرمقید، ازقیدرسته
۲. گشادهرو، خندهرو، بشاش
۳. گشادهزبان
۴. فصیح، روان
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
طلیق
واژگان مترادف و متضاد
۱. آزاد، رها، غیرمقید، ازقیدرسته ۲. گشادهرو، خندهرو، بشاش ۳. گشادهزبان ۴. فصیح، روان
-
طلیق
لغتنامه دهخدا
طلیق . [ طَ ] (اِخ ) رجوع به مروان بن عبدالرحمن در الاعلام زرکلی ج 2 ص 451 شود.
-
طلیق
لغتنامه دهخدا
طلیق . [ طَ ] (ع ص ) خنده روی . (منتهی الارب ). گشاده روی . (منتهی الارب ) (دهار). || از قید رسته . (منتهی الارب ). رهاشده ٔ از بند. (منتخب اللغات ). رهاکرده . (منتهی الارب ). آزادکرده (پس از بردگی ). از بند رهاکرده . ج ، طُلقاء. (مهذب الاسماء).- رجل...
-
طلیق
لغتنامه دهخدا
طلیق . [ طِل ْ لی ] (ع ص ) مرد بسیار طلاق دهنده . (منتهی الارب ).
-
طلیق
لغتنامه دهخدا
طلیق . [ طُ ل َ ] (اِخ ) ابن سفیان . صحابی است . (منتهی الارب ).
-
طلیق
فرهنگ فارسی معین
(طَ) [ ع . ] (ص .) 1 - گشاده روی ، بشاش . 2 - رها، آزاد.
-
طلیق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] taliq ۱. آزاد؛ رها؛ غیرمقید.۲. گشادهزبان؛ فصیح؛ روان.
-
واژههای مشابه
-
طليق
دیکشنری عربی به فارسی
روان , سليس , فصيح , شل , سست , لق , گشاد , ول , ازاد , بي ربط , هرزه , بي بندوبار , لوس وننر , بي پايه , بي قاعده , رهاکردن , درکردن(گلوله وغيره) , منتفي کردن , برطرف کردن , شل وسست شدن , نرم وازاد شدن , حل کردن , از قيد مسلوليت ازاد ساختن , سبکبار ...
-
ام طلیق
لغتنامه دهخدا
ام طلیق . [ اُم ْ م ِ طُ ل َ ] (اِخ ) زن ابوطلیق . از زنان صحابی بوده . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 252 شود.
-
طلیق اللسان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] taliqollesān گشادهزبان؛ تیززبان.
-
طلیق الوجه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] taliqolvajh گشادهروی؛ خندان.
-
واژههای همآوا
-
تلیغ
لغتنامه دهخدا
تلیغ. [ ت َل َی ْ ی ُ ] (ع مص ) خویشتن را گول نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تحمق . (اقرب الموارد).