کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طلاکوب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طلاکوب
/talakub/
معنی
۱. کسی که پیشهاش کوبیدن ورقهای نازک طلا برچیزی است.
۲. طلاکوبیشده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
زرکوب
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
طلاکوب
واژگان مترادف و متضاد
زرکوب
-
طلاکوب
لغتنامه دهخدا
طلاکوب . [ طِ / طَ ] (نف مرکب ) آنکه ورقهای طلا و نقره را بسازد. میرزا طاهر وحید راست :دلم شیوه ٔ یار را پیشه کردکه گشتم طلاکوب این رنگ زرد.ملا طغرا راست :به کف دارم از پنجه خایسک دردز بهر طلاکوبی رنگ زرد.(از آنندراج ).
-
طلاکوب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [عربی. فارسی] talakub ۱. کسی که پیشهاش کوبیدن ورقهای نازک طلا برچیزی است.۲. طلاکوبیشده.
-
جستوجو در متن
-
طلاکوبی
لغتنامه دهخدا
طلاکوبی . [ طِ / طَ ] (حامص مرکب ) عمل طلاکوب .
-
کوفت گر
لغتنامه دهخدا
کوفت گر. [گ َ ] (ص مرکب ) طلاکوب . مُذَهِّب . (از ناظم الاطباء).
-
زرکشة
لغتنامه دهخدا
زرکشة. [زَ ک َ ش َ ] (ع اِ) گهواره ٔ طلاکوب . (ناظم الاطباء).
-
طلاکوبی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] talākubi زینت دادن و نقشونگار کردن چیزی با ورقهای طلا؛ شغل و عمل طلاکوب.
-
زرنگار
فرهنگ فارسی معین
(زَ نِ) (ص مف .) 1 - زینت داده شده با زر. 2 - چیزی که با آب طلا نقاشی شده . 3 - طلاکوب .
-
کوب
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ کوفتن و کوبیدن) kub ۱. = کوبیدن۲. کوبنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آهنکوب، برنجکوب، پایکوب.۳. کوبیده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): سرکوب، طلاکوب.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] آسیب؛ صدمه.〈 کوب خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] صدمه خوردن؛ آسیب خوردن؛ کوف...
-
زرکوب
لغتنامه دهخدا
زرکوب . [ زَ ] (نف مرکب ) کسی که ورق طلا و نقره سازد. (آنندراج ). زرکوبنده . آنکه شغلش طلاکوبی است . (فرهنگ فارسی معین ). زرسای و سازنده ٔ زر جهت تذهیب و نقاشی . طلاکوب . (ناظم الاطباء). رجوع به تذکرة الملوک چ 2 ص 22 و 71 شود. || (ن مف مرکب ) زرکوبید...
-
بشار کردن
لغتنامه دهخدا
بشار کردن .[ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سیم کوفت کردن . سیم کفت کردن .طلاکوب کردن : آراسته بتان بهارند گلبنان با صدره های نیلی و حمری خمارهاصد گوشوار زرین در گوش هریکی گوهر بشار کرده بدان گوشوارها. لامعی جرجانی .هنوز پیشرو روسیان بطوع نکردرکاب او را نیک...
-
کوب
لغتنامه دهخدا
کوب . (اِمص ) ضربی و آسیبی و کوفتی باشد که از چوب و سنگ و مشت و امثال آن به کسی رسد وآن را به عربی صدمه گویند. (برهان ). ضربی که از کوفتن و کوبیدن به کسی رسد مانند سنگ و چوب که بر کسی زنند. (آنندراج ). صدمه و ضربه و لطمه و ضرب . (ناظم الاطباء). ضربت ...
-
دوشاخ
لغتنامه دهخدا
دوشاخ . [ دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) حیوانی که دو سرو بر سر دارد. ذوالقرنین . با دو سرو. || دوزبان . دوزبانه . دوپر. دوپره . دوشعبه . چیزی که به دوشاخه است : ریش دوشاخ . (یادداشت مؤلف ) : سرگرد دارد و ریش دوشاخ کمربند باریک و سینه ٔ فراخ . فردوسی (در ...
-
زرنگار
لغتنامه دهخدا
زرنگار. [ زَ ن ِ ] (ن مف مرکب ) منقش شده با زر. مذهب . (ناظم الاطباء). جامه و عمارتی که نقش های زر در آن بکار کرده باشند. (آنندراج ). مذهب . منقش بزر. منقش به ذهب . منقوش به زر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زرنگارده . زرنگاشته . منقش به زر. طلاکوب . (ف...