کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طاقت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طاقت
/tāqat/
معنی
۱. قدرت؛ توانایی؛ تاب؛ توان؛ تاو؛ تیو: ◻︎ آن گوی که طاقت جوابش داری / گندم نبری به خانه چون جو کاری (سعدی۲: ۷۵۱).
۲. بردباری.
〈 طاقت آوردن: (مصدر لازم)
۱. تاب آوردن.
۲. بردباری کردن.
〈 طاقت برسیدن: (مصدر لازم) = 〈 طاقت رسیدن
〈 طاقت داشتن: (مصدر لازم)
۱. توانایی داشتن.
۲. بردباری داشتن.
〈 طاقت رسیدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] به پایان رسیدن تابوتوان؛ تمام شدن طاقت.
〈 طاقت یافتن: (مصدر لازم)
۱. تابوتوان یافتن.
۲. بردباری یافتن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تاب، تحمل، توان، توانایی، صبر، بردباری، وسع، یارا
۲. رمق، مقاومت، نا
۳. زور، قدرت، نیرو
برابر فارسی
تاب، تاو، توان، نا، توانای
فعل
بن گذشته: طاقت آورد
بن حال: طاقت آور
دیکشنری
bearing, endurance, grit, grittiness, stamina, staying power, tolerance, toleration, toughness
-
جستوجوی دقیق
-
طاقت
واژگان مترادف و متضاد
۱. تاب، تحمل، توان، توانایی، صبر، بردباری، وسع، یارا ۲. رمق، مقاومت، نا ۳. زور، قدرت، نیرو
-
طاقت
فرهنگ واژههای سره
تاب، تاو، توان، نا، توانای
-
طاقت
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ ع . طاقة ] (اِ.) 1 - قدرت ، توانایی . 2 - تحمل .
-
طاقت
لغتنامه دهخدا
طاقت . [ ق َ ] (ع اِمص ) تاب . توان . (صحاح الفرس ). توانائی . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 66). تیو. تاو. توش . پایاب . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی ). وجد. (ترجمان القرآن ). وسَع. وسُع. وسِع. بَدَد. بِدّة. جَهد. جُهد. ق...
-
طاقت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: طاقَة] tāqat ۱. قدرت؛ توانایی؛ تاب؛ توان؛ تاو؛ تیو: ◻︎ آن گوی که طاقت جوابش داری / گندم نبری به خانه چون جو کاری (سعدی۲: ۷۵۱).۲. بردباری.〈 طاقت آوردن: (مصدر لازم)۱. تاب آوردن.۲. بردباری کردن.〈 طاقت برسیدن: (مصدر لازم) = &...
-
طاقت
دیکشنری فارسی به عربی
شفة , صبر , صلة , طاقة , عصب , معي
-
واژههای مشابه
-
طاقت آوردن
واژگان مترادف و متضاد
برخود هموار کردن، تحمل کردن، یارستن، تاب آوردن، تحمل کردن، برتابیدن، برتافتن ≠ از کوره در رفتن، برنتافتن
-
طاقت داشتن
واژگان مترادف و متضاد
۱. تحملداشتن، تاب آوردن، بردبار بودن ۲. مقاوم بودن
-
طاقت فرسا
فرهنگ واژههای سره
توا نفرسا
-
بی طاقت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bitāqat ۱. بیتاب.۲. ناتوان؛ بیتاب و توان.۳. ناشکیبا.
-
کم طاقت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [عامیانه] kamtāqat دارای تابوتوان اندک.
-
طاقت فرسا
فرهنگ فارسی معین
( ~ . فَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) طاقت فرسا ین ده : آن که طاقت و شکیب ببرد، آن چه که تاب و توان بزداید.
-
طاقت زدا
لغتنامه دهخدا
طاقت زدا. [ ق َ زَ / زِ زُ ] (نف مرکب ) که طاقت و شکیب ببرد. که تاب و توان بزداید.
-
طاقت شکن
لغتنامه دهخدا
طاقت شکن .[ ق َ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) که طاقت برد و تاب و توان بشکند و بزداید. و رجوع به طاقت فرسا و طاقت زدا شود.