کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طاسک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طاسک
/tāsak/
معنی
۱. آویز پیالهمانندی از طلا یا نقره که برگردن اسب یا پرچم آویزان میکنند.
۲. طاسی که در بازی نرد به کار میرود.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
طاسک
لغتنامه دهخدا
طاسک . [ س َ ] (اِمصغر) مصغرطاس است . (آنندراج ). طاس خرد. (شمس اللغات ). رجوع به طاسچه شود. || در بازی نرد کعب ، کعبة، هر دو طاس نرد. کعبتین . رجوع به طاس شود : نقش از طاسک زر چون همه شش می آیداز چه معنی است فرومانده به ششدر نرگس . سلمان ساوجی . || ...
-
طاسک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب. فارسی، مصغرِ طاس] [قدیمی] tāsak ۱. آویز پیالهمانندی از طلا یا نقره که برگردن اسب یا پرچم آویزان میکنند.۲. طاسی که در بازی نرد به کار میرود.
-
واژههای مشابه
-
طاسک پرچم
لغتنامه دهخدا
طاسک پرچم . [ س َ ک ِ پ َ چ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به طاس پرچم شود : ای ظفر مرکب ترا همراه طاسک پرچم تو قبه ٔ ماه . سیف اسفرنگ .کاسه ای کز سر بدخواه تو پر سودا بودزود باشد که ترا طاسک پرچم گردد. امامی هروی .دولت تو هر کجا زد علم کبریاطاسک ...
-
طاسک منجوق
لغتنامه دهخدا
طاسک منجوق . [ س َ ک ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )منجوق . ماهچه ٔ علم . و طاسک چیزی است شبیه به طاس کوچک که در منجوق و پرچم تعبیه میشده است : ز موج خون که بر میشد بعیوق پر از خون گشته طاسکهای منجوق .نظامی .
-
واژههای همآوا
-
تاسک
لغتنامه دهخدا
تاسک . [ ] (اِخ ) (چشمه ٔ...) از شعبات رودخانه ٔ فهلیان ممسنی . (فارسنامه ٔ ناصری ج 2 ص 328).
-
جستوجو در متن
-
رماعة
لغتنامه دهخدا
رماعة. [ رَم ْ ما ع َ ] (ع اِ) دبر مردم . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). دبر. (دهار). اِست . (اقرب الموارد). کون . || طاسک سر و روزنک سر. (دهار). آنجای از سر کودک که می جنبد. (منتهی الارب ). آنجا که می جنبد از یافوخ کودک . (از اقرب الموارد). تار سر ی...
-
پرک
لغتنامه دهخدا
پرک . [ پ َ رَ ] (اِ مصغر) پَرِ خُرد. || کاهوی خرد که به وجین از مزرعه بیرون کنند. || هر یک از برگهای خُرد که مجموع آن گل را مُشکّل سازد. || پرده ٔ میان اجزاء درونی یک گردو . || (اِخ ) ستاره ٔ سهیل . (برهان ) (رشیدی : طاسک مه شکسته شد بر سر پای هر مه...
-
طاس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: تاس] ‹تاس› tās ۱. مکعب کوچکی که در شش طرف آن نقطههایی از یک تا شش دارد.۲. نوعی کاسۀ مسی.۳. [قدیمی] لگن.۴. [قدیمی] کاسه.۵. [قدیمی] جام شراب.۶. [قدیمی] آویزی پیالهمانند بر نیزه یا علم.۷. [قدیمی] نوعی آویز زینتی شبیه گردن...
-
ترجیعبند
لغتنامه دهخدا
ترجیعبند. [ ت َ ب َ ] (اِ مرکب ) معنی این در لغت برگردانیدن بند است و در اصطلاح آن که شاعر چند بند در بحر موافق و بقوافی مختلف تصنیف نماید و بعد هر بند، یک بیت معینی را که متفق الوزن و مختلف بقوافی هر دو بند باشد باربار بیارد بشرطی که آن بیت ِ مکرر ب...
-
طاس
لغتنامه دهخدا
طاس . (اِ) در اصل فارسی تاس است ، فارسی زبانان عربی دان به طاء نویسند و رواج گرفت ، از عالم طپیدن و طلا به معنی طشت کلان و گهری . (غیاث اللغات ). و در منتخب نوشته ظرفی که درو آب و شراب خورند و هیچ نگفته که معرب است و در شرح نصاب نوشته که : طاس از لغا...
-
ششدر
لغتنامه دهخدا
ششدر. [ ش َ / ش ِ دَ ] (ص مرکب ) هرچیز که دارای شش در باشد. (ناظم الاطباء). دارای ابواب سته . که شش در، او را باشد. (یادداشت مؤلف ). || که شش جهت او را باشد. (از ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) شش جهت را نیز گویند. (برهان ). || گاهی لفظ ششدر کنایه باشد...