رماعة. [ رَم ْ ما ع َ ] (ع اِ) دبر مردم . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). دبر. (دهار). اِست . (اقرب الموارد). کون . || طاسک سر و روزنک سر. (دهار). آنجای از سر کودک که می جنبد. (منتهی الارب ). آنجا که می جنبد از یافوخ کودک . (از اقرب الموارد). تار سر یعنی موضعی در سر که بطفلی نرم و جهنده باشد. بهندی مالو نامند. (غیاث اللغات ). تارک سر.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.